کیان تشرگونه میگه : ترمه .....! دیگه بغضمم دووم نمیاره و میشکنه، اشکام که روی گونه هام جاری میشه ، ماشین وایمیسته و میفهمم که رسیدیم . دستی به گونه هام میکشم و از ماشین پیاده میشم . با نفس های عمیق و پی در پی سعی میکنم جلوی پیشروی اشکامو بگیرم .حضور کیانو کنارم حس میکنم ، به سمتش میچرخم ، دستهاشو دو طرف صورتم میذاره و پیشونیمو عمیق میبوسه سرمو روی سینش میذاره انگار خوب فهمیده با شنیدن طپش قلبش چطور آروم میگیرم ، لبخند تلخی میزنم و میگم : میخوای با قلبت چی بهم بفهمونی ؟ کیان: میخوام بشنوی ، این صدارو بشنوی توی ذهنت حک کنی ، به خداقسم این قلب فقط کنار تو اینطور میتپه وقتی از تو دورم انگار اصلا ضربانی نداره . فرقی با مرده ندارم ، ببین ترمه ، حتی اگه کل دنیا مخالف ما باشه برام ارزش نداره فقط کافیه قلب تو برای من بتپه همین .میخوام بقیه برای تو هم بی اهمیت باشن ، نمیخوام سر مسائل بیخود اشک بریزی نمیخوام حال خرابتو ببینم خوب ؟ بهم قول میدی ؟ مثل همیشه با حرفهاش جادوم میکنه ، ازش جدا میشم و اشکامو پاک میکنم و در همون حال میگم : بهت قول میدم .