#پارت279 با چشمهایی که رو به بسته شدن بهش نگاه میکنم ، با ای | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت279
با چشمهایی که رو به بسته شدن بهش نگاه میکنم ، با اینکه کاری نکرده اما دلم یکم ناز کردن میخواد ، پشتمو بهش میکنم و زیرزیرکی لبخندی میزنم .طولی نمیکشه که بالا پایین رفتن تخت و پشت بندش آغوش گرمشو پشت سرم احساس میکنم .با قدرت منو از پشت توی بغلش میکشه و سرشو توی موهام فرو میبره ،نفس های داغش پوست سرمو میسوزونه ،خواب از سرم پریده و مثل همیشه که کیان کنارمه ، فقط کوبش قلبم خودنمایی میکنه .صدای زمزمه مانندش کنار گوشم بلند میشه : دل کندن از این عطر خیلی سخته ! -مگه میخوای دل بکنی ؟ کیان : بالاخره باید یه مدت کوتاه ازت دور باشم ! -حرفات تناقض داره ، وقتی میگی میخوام دل بکنم یعنی میخوای برای همیشه بری ! کیان: تناقض حرفهامو بذار پای ذهن آشفته ام . -مگه نگفتی کنار تو آرومم ؟ خوب من که هستم چرا آشفته ای ؟