#پارت303 رنگ صورتش تیره تر میشه ، قطره اشکی به خودش جرأت مید | دکتر انوشه(خیال تو)
#پارت303
رنگ صورتش تیره تر میشه ، قطره اشکی به خودش جرأت میده و از چشمش پایین میچکه و راه رو برای سیل اشک هاش باز میکنه ، غم چشمهاش فرزاد دیوونه میکنه ، هیچ حرفی نداره تا برای دلداری اش بزنه ،کیان سرشو میچرخونه و دوباره به اون اسم نگاه میکنه ، بدون اینکه بخواد زانوهاش خم میشه و با زانو روی زمین میوفته ، فرزاد تقلا میکنه بلندش کنه اما کیان مصرانه به اون اسم روی اون پرچم سیاه نگاه میکنه ، غم انقدر بهش فشار میاره که با تمام توان نعره میزنه : -ترمه ...... نگاه حاج صابر به کیان میوفته و اخم هاش در هم میشه ، کیان بی توجه به حاج صابر دوباره با صدای بلندی داد میزنه : -ترمه بیا به اینا بگو تو کیانتو تنها نمیذاری ، ترمه بهشون بفهمون تو نمردی ، ترمه بیا به خدا تا عمر دارم نوکری تو میکنم ، ترمه تنهام نذار به خدا نمیتونم ، اصلا بیا من به جات میرم تو بیا زندگی کن اونی که لایق مرگه تو نیستی گل نازم منم ! فرزاد با ناراحتی سعی در آروم کردن کیان داره اما ترمه لایقش نبود که کیان به خاطرش اینطوری عجز و ناله کنه ،حاج صابر با اخم های در هم به سمتش میاد و وقتی بهش میرسه ، یقشو میگیره و بلندش میکنه ، داغ دل کیان با دیدن این مرد تازه میشه ، با نفرت نگاهش میکنه ، حاج صابر که حالا خوب میدونست کیان دامادشه مشتشو با عصبانیت بالا میبره که کیان با عصبانیت مشتشو میگیره ، حاج صابر بدون اینکه از رو بره میگه : به ولای علی اگه آبروریزی کنی تا آخرین قطره ی خونتو میمکم ، زندت نمیذارم دخترمن به خاطر تو مرد این اشکهایی که میریزی دل هیچ کسو به رحم نمیاری مجازاتت تا آخر عمر از عذاب وجدان بمیری . صورت کیان از نفرت جمع میشه ، غم ترمه اشو بخوره یا جواب این مرد بده ، دست حاج صابرو با تمام قدرت پایین میندازه ، صداش تحلیل رفته است ، همین که سرپاست جای تعجب داره ، اما با این وجود میگه :
دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام