Get Mystery Box with random crypto!

#پارت309 فرزاد باز میخواد چیزی بگه که کیان با دست مانعش میشه | دکتر انوشه(خیال تو)

#پارت309


فرزاد باز میخواد چیزی بگه که کیان با دست مانعش میشه و بدون حرف برمیگرده و به راه میوفته ، حتی یک بچه ی پنج ساله هم میتونه بفهمه ، کمر کیان خم شده ، اینکه زانوهاش میلرزه ، این که قدمهاش محکم نیست .اشک یک مرد عرش خدارو به لرزه در میاره ، دل آدم که چیزی نیست ، اما همه اون قدری کیانو گناهکار میدونستن که با خودشون بگن سزاوار این اشک هاست .آسمانم بدجور غم گرفته باران شدت گرفت فرزاد با دو خودشو به کیان میرسونه و در ماشینو براش باز میکنه ، بدون حرف سوار میشه ، سرشو به صندلی تکیه میده و چشمهاشو میبنده ، قطره ها ی اشکی که از گوشه ی چشمش بیرون میاد دل فرزادو آتیش میزنه ، دستی سر شونه ی کیان میکشه و میگه :بسه کیان ، میدونم سخته اما آروم باش به خدا اینطوری پیش بره یه روز به پایان نرسیده تو هم میری پیش ترمه .کیان لبخند تلخی میزنه و میگه :ای کاش برم ، ای کاش برم پیش ترمه فرزاد من چرا نمیمیرم ؟
اصلا من چطوری زنده ام ؟ مگه نه اینکه ترمه نفس من بود ؟ الان نفسم قطع شده پس ای کاش منم برم پیش زنم .
فرزاد ازم دلخور بود دلشکسته بود ، به خاطر من این بلا سرش اومد .
بخدا درد بدی عشقتو از دست بدی ، به خدا نفست بالا نمیاد ، انگار داری جون میدی ، نمیدونم چرا ته این جون
دادنا به مردن ختم نمیشه ؟ روز آخر بهم گفت میرم ، گفت دیگه رنگمو نمیبینی گفت پشیمون میشی ؟

دوستان رمان خیال تو خیلی طولانیه هرکی رمان کامل خیال تو میخاد پیام بده بگه رمان خیال تو میخام



@tabliq660