Get Mystery Box with random crypto!

ای کاش مریم فیروز همسر رهی معیری شده بود نه نورالدین کیانوری.. | dr_zandi( ophthalmologist)



ای کاش مریم فیروز همسر رهی معیری شده بود نه نورالدین کیانوری....
مریم فیروز تجسّم ایران آزاد بعد از شهریورماه ۱۳۲۰ است.. دختری زیباروی از پدری اصل و نسب دار که تازه خودش را از قید ازدواج عرفی در نوجوانی آزاد کرده و اکنون در اوج زیبائی و دلبری و آزادی می خرامید و در مجامع عمومی و فرهنگی و سیاسی دل می ربود... مریم در همان اوان جوانی دو نفر خاطر خواه پا در رکاب داشت یکی غزلسرای پر آوازه ای به اسم رهی معیری که او را می پرستید و عشق مریم را دستمایه شورانگیزترین شعرهای خود ساخته بود و دیگری مهندسی جوانی باسم نورالدین کیانوری که عضو کمیته مرکزی حزب توده و بشدّت سیاسی بود...
مریم مدتی میان این دو دلدار به عیش و ترنّم و تردید و تصمیم خرامید و از هر دو دلبری کرد.. اما در سال ۱۳۲۴ سرانجام قرعه شانس بنام عاشق دومی افتاد و جاذبه کور سیاست بر روشنی عرفان پیشی گرفت و او را برگزید و عاشق شوریده نخستین را در فراغی جانکاه بر جای گذاشت ، رهی معیری بعد از آن هیچگاه ازدواج نکرد و دیری نپائید‌که در سال ۱۳۴۷ رخ در نقاب خاک کشید.. مریم و کیانوری نیز تنها سه سال بعد از ازدواج و به اتهام دست داشتن در حادثه سوقصد به شاه از ایران فراری و به تبعیدی چهل ساله از وطن ناگزیر شدند و دیگر رنگ آسایش ندیدند و آواره و تحت تعقیب و آزار و اذیت چه قبل و چه بعد از انقلاب قرار گرفتند و مریم نهایتاً در سال ۱۳۸۶ بعد از تحمل سالها زندان درگذشت..
تراژدی انتخاب همسر سیاسی و زندگی پرمحنت این دختر زیباروی تداعی حال و روز ایران عزیز است.. ای کاش فرزندان مام میهن نیز در همان سالهای بعد از شهریور ۱۳۲۰ بجای انتخاب سیاست و مبارزه و انقلاب و مصدق و گلسرخی و شریعتی به دنبال عشق و موسیقی و کار و زندگی خویش میرفتند و میگذاشتند مام وطن نیز در بستر تاریخی خود حرکت کند تا شاید اینهمه درد و رنج و حنت نصیب میهن و هم میهنان نمی شد...
( در زیر یکی از غزلهای معروف رهی برای مریم)
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی‌سروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی‌بینی دردی که نمی‌دانی
دل با من و جان بی‌تو نسپاری و بسپارم
کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی‌جویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
https://telegram.me/dr_zandi
Instagram( dr_zandi)