2021-04-16 07:00:57
-نکتهی دیگری که بازگفتنش رو واجب میبینم، این است که اونچه که حقیقت رو ازش مراد میکنند عارفان خود عشقه، بقیهی هستی در حقیقت صورت مجاز به خودش میگیره. سه تا حقیقت بزرگ در ...
-هم حکمت ایرانی- اسلامی، هم عرفان ایرانی- اسلامی وجود داره، یکیش خود وجوده، یکیش عشقه، یکیش نور هست؛ که اینها سه نگاه حکمی و همین جور سه نگاه عرفانی رو، زاده در طول تاریخ. اون نور اشراق رو درست کرده و کار شیخ شهاب الدین سهروردی...
-وجود خب حکمتی است که آخرین فیلسوف مسلمان، حاج ملا هادی سبزواری در منظومه اصلا خودش میگه: «إنَّ الوجودَ عندنا اصیلُ و دلیلُ و خالفنا علیلُ» یعنی اونچه که اصلِ چیه؟ خود وجوده. موجودات که مظاهر اون وجود هستند، مجازات این چیاند؟ حقیقت بزرگ هستند. یکی هم عشقِ که بیشتر صدقهی عرفانی داره و این هر سه رو به گونهای در فلسفهی متعالیه، در حکمت متعالیه که این ملاصدرای بزرگ اون رو برای ما به میراث گذاشته، مورد مطالعه میتونیم قرار بدیم. من به یاد میآرم دانشکدهی ادبیات ترم اول بودم...
-در کتابخونهی دانشکده خب دنبال یه کاری بودم، پژوهشی بودم از جمله کتاب بزرگ علامه جلیل القدر مؤلف لغت نامه علامه دهخدا رو نگاه میکردم به، با نام «امثال و حکم»
-به بیتی برخورد کردم که هنوز در سخنرانیهایی که دارم، کارهایی که میکنم، نوشتنهایی که دارم مورد استناد من قرار میگیره. خیلی من تأثیر پذیرفتم از این بیت و دیدم که این ابیاتی است که زیرش نوشتن «لا ادری» یعنی سرایندهاش مشخص نیست. سرودهی حکیم لا ادری یه.
- این شعر اینه، میگه:
در خرمن کائنات کردیم نگاه
یک دانه محبت است و باقی همه کاه
-این حقیقتمندی عشق رو، اصالت داشتن عشق رو، این بیت بیان میکنه و برای من جالب این بود که این بیت به این بلندی رو که آدم دلش میخواد سرایندهاش خودش باشه، کسی ساخته که اون تعلق خاطر رو نداشته که اینجا و اونجا و همه جا قلمی کنه که این رو من گفتم.
-در حالی که بیت بسیار بلند و پُر و پیمونی یه. این حقیقت رو که من در این بیت دیدم، واقعا در من نشست. راسخ و راسب شد در من که واقعا اونچه که حقیقت عالمه همین عشقه. و به یه تعبیری گونهای از تجلیات کلی حق تعالی است. همین جوری که وجود همین جوره، همین جوری که نور همین جوره. مثلا قرآن کریم خدا رو میگه نوره. «الله السماوات والارض» خب منظور نوری که ذرات فوتون هستن نیست، منظور همگی نورانیت و شهود جهان هستی، وضوح جهان هستی یه، بیّن بودن جهان هستی همش مال خداست. هر کجا که نگاه میکنه عارف با همین نوره که او رو میبینه. همین که سعدی گفت:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
-مرد عشق تو هم توئی که توئی دائماً در جمال خود نگران
چون دوئی راه نیست در ره تو جز یکی نیست دید دیده وران
دو بیت از عطار بود در ادامهی همین بحث. جناب دکتر سرامی تمامی عالم پس عشق هست و هم محور و انگیزهی خلقت هست، هم هر نوع رفتاری است حالا اون بیتی که شما خوندید حکیم لا ادری احتمالا به مراتب عشق ناب نهایی رسیده که دیگه از بند تعلق نامشون نشانش هم گذشته. ادامهی توضیحات شما رو میشنویم.
-باز از ابیاتی که من صاحبش رو نمیشناسم این بیته که خیلی لذت میده به روان آدم. میگه:
روح پدرم شاد که فرمود به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
یک دانشجویی از من پرسید خب چرا بقیهی دانشها مگه چه اشکال داره که پدر بخواد از استاد که به فرزندش بیاموزه؟ گفتم منظور شاعر اینه که وقتی عشق رو یاد دادی به بچهات، همه چیز رو یاد دادی! کنایتی در این مصراع دوم هست که هر چی میخوایم توی عشقه. یه فیلسوف روانشناس بزرگ اروپایی یه به اسم ریبو...
-این در بحث از عادات و خلقها و خویهای انسانی میگه: «عشق رو بیارین وسط همهی خوبیها میآن وسط. از میانه برش دارید هیچی نمیمونه» یعنی اون حقیقت اعظم، در عشق قابل بازدیده. این عشق همگی هستی رو، میآره با خودش. مثل مثلا شما نور رو که میگین باز یه حقیقت بزرگ دیگر عالم گفتم وجود و عشق و نور.
-نور خاصیتش اینه که همهی پدیدارها وجودشون رو مدیون او هستن، اگر نور نباشه توی این اتاق یک میلیارد شیء باشه، دهها هزار گونه از شیء باشه هیچ دیگه پدیدار نیست! خاصیت نور اینه که چی بشه؟ موجودات وجودشون بارز میشه. وجودشون مرئی و دیدنی میشه. بینور نمیشه چیزی رو دید، همهی رنگها هستند اما به میانجی نور! اگه نور نباشه رنگ هم چی میشه؟ ناپدیدار میشه. این حقیقت رو میخواستم متذکر بشم برای شنوندگان عزیز...
-این حقیقت رو باید بفهمیم که وقتی حافظ میگه:
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب که از هر زبان میشنوم مکرر است
این پارادوکسه. این محال از نظر منطق صوری. که یه قصه، یه قصه باشه و لایتناهی قصه باشه! نه از نظر منطق ارسطویی یه قصه همون یه قصه است.
97 views04:00