چاه تردید(از کتاب عشقبازی با روح ناآرام من) *ء***** می خوا | دکتر علیرضا رحیمی بروجردی
چاه تردید(از کتاب عشقبازی با روح ناآرام من) *ء***** می خواهم امروز و شاید فردا در راه عاشقی بر نگاه هایي از جنس پاکی و راستی چشم اندازم جویای گلی باشم از جنسِ احساسات، تا عواطف رقیقم را با عقل و معني آشتی دهد با سبدی در دست و نگاهی به لبخند یار- سفری در باغ بیداری کنم از چاه زنخدانِ ترديد در راه بیرون جهم دل به سراي يار فرستم سر بر ایوانش بسایم از جام شرابش بنوشم و مست شوم - می خواهم امروز و شاید فردا شیار اندوه از دل بگسلم دل به دریای رحمت نور بسپارم آرامش يابم توشة دنيا را در پستوی خانة تو جاگذارم و از پنجرة تو به انتظار نسیم بنشینم - می خواهم امروز و شاید فردا از سحر، درسِ زندگی آموزم با نوای مرغ سحری، در گوش تو بخوانم من این جا، تشنه ترین تشنة تنهایم؛ از جامِ بلورین دلت سیرابم کن، بیمارِ بیمارم من بنده ام لغزیده ام در راه خود ترسیده ام لرزیده ام دستم بگیر راهم نما تنهای تنهایم.
