Get Mystery Box with random crypto!

اعجازهای آسمانی

لوگوی کانال تلگرام eejaz786 — اعجازهای آسمانی ا
لوگوی کانال تلگرام eejaz786 — اعجازهای آسمانی
آدرس کانال: @eejaz786
دسته بندی ها: دین
زبان: فارسی
مشترکین: 23.60K
توضیحات از کانال

جهت ارتباط با مدیر 👈 @eshgham_kh000da

Ratings & Reviews

2.00

2 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 15

2023-03-18 19:15:04 @Bakhodabash

هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١_پدر ٢_مادر

هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو :
١_نمیتونم ٢_بد شانسم

هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١_دروغ ٢_غیبت

همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر

همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١_دوستای گذشته رو٢_خاطرات خوبت رو

همیشه به این دو نفر گوش کن :
١_فرد با تجربه ٢_معلم خوب

همیشه به دو تا چیز دل ببند :
١_صداقت ٢_صمیمیت

همیشه دست این دو نفرو بگیر:
١_یتیم ٢_فقیر
846 views16:15
باز کردن / نظر دهید
2023-03-18 15:55:37
این یه قاعدس!

خدا
هیچی رو برای آدم‌ها حرام نمی‌کنه
مگر این که براش ضرر داشته باشه
نتیجه برخیش توی دنیا معلوم می‌شه
نتیجه برخیش توی آخرت
نتیجه خیلی‌هاش هم توی دنیا معلوم می‌شه و هم توی آخرت
به آفرینندمون اطمینان کنیم
فراموش نکنیم
خدا
ما رو بهتر از خودمون می‌شناسه

┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@ostad_daneshmaand
979 views12:55
باز کردن / نظر دهید
2023-03-18 08:37:17 @eejaz786

مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد.
در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.

روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد
مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید...
تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود...
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت...!

#هیچوقت_زود_قضاوت_نکنیم
525 views05:37
باز کردن / نظر دهید
2023-03-17 10:01:53 #یک_دقیقه_مطالعه

نجاری بود که زن زیبایی داشت

که پادشاه را مجذوب خود کرده بود
پادشاه بهانه ای از نجار گرفت و حکم اعدام او را صادر کرد و گفت نجار را
فردا اعدام کنید
نجار آن شب نتوانست بخوابد .
همسر نجار گفت :
مانند هر شب بخواب .
پروردگارت يگانه است و درهای گشايش بسيار
کلام همسرش آرامشی بر دلش ايجاد کرد و چشمانش سنگين شد و خوابيد .
صبح صدای پای سربازان را شنيد.
چهره اش دگرگون شد و با نا اميدی، پشيمانی و افسوس به همسرش نگاه کرد که دريغا باورت کردم .
با دست لرزان در را باز کرد و دستانش را جلو برد تا سربازان زنجير کنند.
دو سرباز با تعجب گفتند :
پادشاه مرده و از تو میخواهيم تابوتی برايش بسازی .
چهره نجار برقی زد و نگاهی از روی عذرخواهی به همسرش انداخت .
فکر زيادی انسان را خسته می کند .
درحالی که خداوند تبارک و تعالی مالک و تدبير کننده کارهاست
ساعت زندگیت را به افق آدمهای ارزان قیمت کوک نکن
یا خواب می مانی
یا از زندگی عقب
در هر شرایطی امیدت را به خدا از دست نده و هر لحظه منتظررحمت
759 views07:01
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 21:48:35 @eejaz786

روزی لقمان در كنار چشمه‌ای نشسته بود. مردی كه از آنجا می گذشت. از لقمان پرسيد: «چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
لقمان گفت: «راه برو.»

آن مرد پنداشت كه لقمان نشنيده است. دوباره سوال كرد: «مگر نشنيدی؟ پرسيدم چند ساعت ديگر به ده بعدی خواهم رسيد؟»
لقمان گفت: «راه برو.»

آن مرد پنداشت كه لقمان ديوانه است و رفتن را پيشه كرد.

زمانی كه چند قدمی راه رفته بود، لقمان به بانگ بلند گفت: «ای مرد، يک ساعت ديگر بدان ده خواهی رسيد.»

مرد گفت: «چرا اول نگفتی؟»
لقمان گفت: «چون راه رفتن تو را نديده بودم، نمی دانستم تند می‌روی يا كُند. حال كه ديدم دانستم كه تو يک ساعت ديگر به ده بعدی خواهی رسيد.»


دوست من ، تو راه رفتن دیگران را ببین و بعد در موردشان قضاوت کن !
649 views18:48
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 09:24:03
@Bakhodabash

شهید انشایی دیدبان ارتش بود و موقعیت نیروهای عراق رو به توپخانه گزارش میکرد و عراقی ها بمباران می‌شدند.
نیروهای عراقی محل دیدبانی انشایی را محاصره کردند و قصد اسیر کردنش رو داشتند. ولی این شهید موقع استقرار خودش رو به یگان توپخانه ارتش ارسال کرد، توپخانه ارتش که متوجه شده بود این موقعیت خود دیدبان هستش، مجددا بیسیم زد و درخواست اصلاح موقعیت رو کرد.
ولی شهید انشایی در جواب گفت، موقعیت درست است و بمباران کنید.
به امام و مادرم بگویید: شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید.
*شیاکوه محل دیدبانی بود.

روح شهدا شاد
1.1K viewsedited  06:24
باز کردن / نظر دهید
2023-03-15 09:23:13
@eejaz786

تا زمانیکه
سلطان دلت
خــــــداســــــت
کسی
نمی تواند
دلخــــوشی هایت را
ویران کند!!!
1.1K viewsedited  06:23
باز کردن / نظر دهید
2023-03-14 22:30:28 @Bakhodabash

حکایت

دزدی از نردبان خانه ای بالا رفت.
از شیار پنجره شنید که کودکی می پرسید: خدا کجاست؟

صدای مادرانه ای پاسخ داد: خدا در جنگل است، عزیزم.
کودک دوباره پرسید: چه کار می کند؟

مادر گفت: دارد نردبان می سازد!
ناگهان دزد از نردبان خانه پایین آمد و در سیاهی شب گم شد!

سالها بعد دزدی از نردبان خانه حکیمی بالا می رفت. از شیار پنجره شنید که کودکی پرسید: خدا چرا نردبان می سازد؟

حکیم از پنجره به بیرون نگاه کرد، به نردبانی که سالها پیش، از آن پایین آمده بود و رو به کودک گفت: برای آنکه عده ای را از آن پایین بیاورد و عده ای را بالا ببرد.

نردبان این جهان ما و منیست
عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
1.3K views19:30
باز کردن / نظر دهید
2023-03-13 19:52:53

من خانه را در بهشت خریداری کردم!

جدّ ما -آیت الله محمدرضا بخارایی- نقل کردند که به همراهی آیت الله العظمی سید محمود شاهرودی در نجف از جلوی خرابه‌ای عبور کردیم. ایشان فرمودند: در این خرابه، آیت الله سیّد ابوالحسن اصفهانی چند روز با خانواده اقامت داشتند؛

زیرا آقا سیّد ابوالحسن مستاجر بودند و مالک خانه عذر ایشان را خواست و سیّد هم پولی در بساط نداشت تا خانه‌ای اجاره کند. به ناچار در این خرابه اقامت نمود. این خبر به گوش مرجع بزرگ، آقا میرزا محمّدتقی شیرازی رسید و ایشان یکی از شیوخ عرب را خواستند و فرمودند: حیا نمی‌کنید که شما در راحتی باشید و آقا سیّد ابوالحسن با خانواده‌اش در خرابه به سر بَرَد؟!

آن شیخ عرب هم با سرعت خدمت سیّد اصفهانی رسید و لیره‌ها را جلوی سیّد ریخت و گفت: سیّدنا! مرا عفو کنید که خبر نداشتم؛ تقاضا دارم با این لیره‌ها خانه‌ای برای خود بخرید. سیّد راضی به خرید خانه نگردید و پس از رفع اضطرار، باقیمانده را بین فقرا تقسیم کرده و فرمودند: من خانه را در بهشت خریداری کردم!

سیره فرزانگان، عبدالحسن بزرگمهرنیا

↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅ ❅┅┅┅┄┄
@eejaz786
980 views16:52
باز کردن / نظر دهید
2023-03-12 06:42:15
#پند_شیطان

شیطان به حضور حضرت موسی علیه السلام آمد و گفت:
میخواهی تو را هزار و سه پند بیاموزم
فرمود:آنچه که میدانی من بیشتر میدانم، نیازی به پند تو ندارم.
جبرئیل امین، نازل شد و عرض کرد: یا موسی خداوند میفرماید:
هزار پند او فریب است اما سه پند او را بشنو.
حضرت موسی به شیطان فرمود:
سه پند از هزار و سه پندت را بگو.
شیطان گفت:
چنانچه در خاطرت انجام دادن کار نیکی را گذراندی،
زود شتاب کن وگرنه تو را پشیمان میکنم.
اگر با زن بیگانه و نامحرم نشستی، غافل از من مباش!
که تو را به زنا وادار میکنم.
چون غضب بر تو مستولی شد، جای خود را عوض کن وگرنه فتنه به پا میکنم.
اکنون که تو را سه پند دادم تو هم از خدا بخواه تا مورد آمرزش و رحمتش قرار گیرم.
موسی بن عمران خواسته وی را به عرض خداوند رسانید،
ندا رسید :
یا موسی!
شرط آمرزش شیطان این است که برود روی قبر آدم و او را سجده کند.
حضرت موسی امر پروردگار را به وی فرمود.
شیطان گفت:
یا موسی من موقع زنده بودن آدم وی را سجده نکردم،
چگونه حالا حاضر میشوم،
خاک قبر او را سجده کنم!؟
کتاب قصص الله، جلد ۱
1.8K views03:42
باز کردن / نظر دهید