گُل و گلولههای زندگی احسان محمدی تولد سهسالگی «باران» | روزنوشتهای احسان محمدی
گُل و گلولههای زندگی
احسان محمدی
تولد سهسالگی «باران» بود. اردیبهشت سال پرماجرای ۸۸. منتظر «رامین» بودیم که نیامد. «ایشاالله یه فرصت دیگه!» این را «امیر» گفت. تکیه کلام رامین وقتی نمیتوانست بیاید.
شام خوردیم، کیک قاچ کردیم و در مورد رامین هم حرف زدیم. اینکه خوششانس است که در کمال شگفتی با یک حساب کوچک بانکی، سمند برنده شد، اینکه در عین غافلگیری زهره قرعهکشی دانشجویی حج برنده شد و زن و شوهر رفتند زیارت خانه خدا. خندیدم. عکس گرفتیم. غافل از اینکه روزگار همان دقیقهها دارد چه بلایی سر رفیقمان میآورد.
فردا صبح «عباس» زنگ زد: «خبر داری رامین گلوله خورده؟». رامین؟ گلوله؟ مگه جنگ شده وسط تهران؟
رامین مهندس عمران بود. حوالی غرب تهران مشغول گودبرداری یک ساختمان. از گود که بیرون میآید با دو سارق مسلح یک طلافروشی ناخواسته رو در رو میشود. هیکل درشتی داشت. دزدها اسلحه را میگیرند طرفش و بنگ بنگ!
معجزهآسا از مرگ نجات پیدا کرد. رفتیم ملاقات. خون زیادی از دست داده بود، نصف یکی از ریههایش را برداشته بودند. دیدن رفیق در آن حال شبیه زنده به گور شدن است. امیر مثل همیشه فضای سنگین را با شوخی شکست.
- رامین! چند تا گلوله خوردی؟ رامین به زحمت گفت: - نمیدونم! - خب کاری نداره! یه پارچ آب میریزیم دهنت! عین #لوک_خوششانس از هر جا زد بیرون معلومه جای گلوله است!
رامین با درد میخندید. چهار گلوله خورده بود اما خدا او را دوباره به ما بخشید. شاید دعای خیر کارگرها که هوایشان را داشت، شاید عشقی که زهره به او داشت، شاید قلب کوچک آیلین که تازه به دنیا آمده بود، شاید حُسن نیت ذاتیاش، شاید دستپاچگی دزدها، شاید بدن سالم و ورزشکارش ... هر چه بود همین که زنده مانده بود، خوشحال بودیم.
امیر گفت: - رامین؟! فکر کردی زندگی همهاش برنده شدن سمند تو بانکه؟ بردن قرعهکشی سفر دانشجویی حجه؟ نخیر! زندگی گلوله هم داره! خندیدیم. رامین با لبخندی کمرنگ و صدای آرامی گفت: «احسان! امیر رو ببر بیرون، منو میخندونه جای زخمام درد میکنه.»
۱۳سال از آن ماجرا میگذرد. دزدها هیچوقت دستگیر نشدند، رامین رفت کانادا. گلولههای سُربی احتمالاً روانه سطل زباله شدند و چهره هیچکدام از پزشکان و پرستارانی که آن روزها با نهایت قدرشناسی از آنها تشکر کردیم را یادم نمانده اما شوخی آن روز امیر همیشه با من ماند که ماند.
اینکه زندگی گلوله هم دارد ... هر چقدر بخت به تو لبخند بزند، لایک بگیری، مدال بیندازند گردنت، به تو غبطه بخورند و بروی روی قله بایستی باز یک جایی چند گلوله برایت کنار میگذارد ... @ehsanmohammadi95