Get Mystery Box with random crypto!

کشف هنری بائو پی یر من آدم آرام و ساکتی هستم. شما حتم | عیش مدام

کشف

هنری بائو پی یر








من آدم آرام و ساکتی هستم. شما حتماً با پیر پسرهایی هم‌چون من، که دوست دارند با سایر مردم جهان – از جمله با همسایگان‌شان – در صلح و صفا زندگی کنند آشنا هستید. من اتاق کوچکی را در سربازخانه‌ای اجاره‌ای، اشغال کرده‌ام که به اندازه‌ی کافی برایم راحت هست. این اتاق‌ها را دولت به تازگی، برای چند صدنفر که خیلی فوری به خانه‌ای نیاز داشتند در شهر ما ساخته است.
تقریبا زندگیِ شیکی دارم. من حتی یک حمام شخصی دارم که می‌توانم زیر دوشش بایستم و از آبِ‌گرمی که در آن جاری است، لذت ببرم. تا همین پارسال، من با رفیقم پالکین در یک حمام بدون پنجره زندگی می‌کردم. البته به اتفاقِ شش نفر دیگر؛ به شرط آن‌که نخواهیم درباره‌ی سگ، قناری‌ها و موش‌های حریص و پرخوری که با ما زندگیِ مسالمت‌آمیزی داشتند، حرفی بزنیم.
– آیا واقعا این پیشرفتِ مداوم بشری قابل تحسین نیست؟
چند روز پیش من در خانه‌ام نشسته بودم - بله، در خانه! - و داشتم کتاب قدیمی و خاک خورده‌ای از “روفوس لونیکولا” را به نام “دِ آرته اسپوتنیکاندی” به زبان لاتین می خواندم. در واقع مزاج من بیشتر با داستان‌های زیبای عاشقانه هم‌ساز است، اما از آن‌جا که کتابی در این زمینه در آن لحظه در دسترسم نبود، به ناچار مشغول خواندن این کتاب علمی شدم. اما ناگهان روح من، صدهزار قلاج (قلاج= حد فاصل سر انگشتانِ دو دستِ باز) به هوا پرید، وقتی متوجه شدم که چیزی دارد در روی زمین اتفاق می‌افتد: درِ اتاق‌های همسایه‌هایم یکی پس از دیگری باز می‌شد و باران کلمات تند و عصبی، مثل تکه‌هایی که روی پله ها با سر و صدا پشت سر هم فرو می‌غلتد، پرده‌ی سکوت را جر و واجر می‌دادند.
بله، پشت سر هم از پله ها فرو غلطیدند!
چه اتفاقی افتاده است؟ وقتِ زیادی برای فکر کردن نداشتم، چون درِ اتاقِ من هم با صدای مهیبی باز شد و من با گوش خودم، از دهانِ دوستِ جوانم “دوسنوبیشین” علتِ این جار و جنجال را شنیدم. همان‌طور که می‌دانید، دوسنوبیشین منبع پایان‌ناپذیر اخبار و اطلاعات است.
– آب تموم شده، پدر جان!
و بعد بیش‌تر توضیح داد: “من شیر آب را باز کردم و سعی کردم آن را مک بزنم. بی‌فایده بود. حتی یک قطره آب هم نداشت. نه آب سرد، نه آب گرم. اصلاً و ابداً. ما باید فورا دست به سازماندهی بزنیم و کمیسیون تحقیقات درست کنیم. ”
همسایه‌هایی که با صدای اُپرا گونه و مصممِ این دوست جوان به هیجان آمده بودند، گروه گروه به اتاق من ریختند و نارضایتی جدی خود را از این وضعیت، تند تند به زبان آوردند:
– حالا من چه‌طوری حمام بخار را آماده کنم؟
– بگو ببینم، پس من چه‌طوری سماورم را جوش بیاورم؟
– این همه زحمت کشیدیم و همه جا را تمیز کردیم. واقعاً که جای تاسف است.
کنت آنیلین هم که یک وقت منشی حزب بود، موافقت خودش را با این مساله اعلام کرد.
مادرجان گروزنووا زوزه‌ی گوشخراشی کشید و گفت: “الهی، شیطان دخترت را حامله کند!”
دوسنوبیشین به طرز قانع‌کننده‌ای اعلام کرد: “ما باید هر چه سریع‌تر یک درخواست تنظیم کنیم.”
در همین وقت، پولیینا سمیونوونا با صدای نرمی گفت: ” اگر سرچشمه‌ی این آب مقدس خشک شده است، همه‌اش به خاطر گناهانی است که این آدم‌ها مرتکب می‌شوند. برادران! بیایید همه با هم توبه کنیم و استغفار بطلبیم.”
لزوبیاتنیکف پیر، که زمانی دوک هوبورو بود، به زانو افتاد و در مقابل جمع اعتراف کرد: “من خیلی آب خوردم. اما با خضوع تمام به دوشیزه‌ی مقدس کازان قول می‌دهم، و صادقانه به خون زخم‌های زوزوئیمِ مقدس سوگند می‌خورم که از این پس فقط کواس و ودکا بنوشم و لاغیر.”
همه ی حاضرین زانو زدند، صلیب بر خود کشیدند و با صدای بلند، به گناهان و اعمال سیاه خود اعتراف کردند.
– رفقا، من آدم کثیفی هستم؛ چون سر مشتریِ شیرم را کلاه می‌گذاشتم. در شیری که هر روز به او می‌فروختم، بله، در این شیر …
آب دهانش را به سختی قورت داد و آن‌چنان اشک ریخت که دل سنگ به حالش آب می‌شد. هیچ کس جرات نکرد او را دلداری بدهد. همه با هم به گریه افتادند.
در حالی که به سختی آزردگی خودم را پنهان می‌کردم، در میان فین‌فین‌های گریه‌آلود جمع، به همراهانِ درمانده‌ی خود پیشنهاد کردم، بهتر است سری به حمام بزنیم و از نزدیک ببینیم دقیقا مشکل چیست و چه‌طور می‌توانیم خودمان را از این وضعیت آزاردهنده خلاص کنیم. آن‌ها مطیعانه به دنبال من به راه افتادند. در آن جا ما وان را با اشک‌های گرم خودمان آن قدر پر کردیم که سرانجام سر ریز کرد. استپان ایلیچ، به سرعت دوید تا هر چه سریع‌تر سرایدار را خبر کند و برای کمک، فوراً خودش را به آن‌جا برساند. در همین حیص و بیص، پولینا سیمونوونا لباس‌هایش را یکی‌یکی درآورد و در وان فرو رفت. ما هم یکی پس از دیگری همین کار را کردیم. دوسنوبیشین مراقب بود تا نوبت به خوبی رعایت شود. این وظیفه را او با شایستگی هوشیارانه‌ای در میان فین‌فین‌های سوزناکش انجام می داد.
سرانجام، نوبت به من رسید. هرگز این حمام