Get Mystery Box with random crypto!

عالی را فراموش نخواهم کرد. خاطره‌انگیزترین لذتی بود که من تا ک | عیش مدام

عالی را فراموش نخواهم کرد. خاطره‌انگیزترین لذتی بود که من تا کنون پشت‌ِسر گذاشته بودم. انگار حمامِ روغن بود؛ چرب و گرم، با سطحی نرم و درخشش‌های سبز، هم چون دریای سیاه در کنار بندر قدیمی سواستوپل. بوی تندی هم‌چون بوی زُهمِ ماهی که مشام را نوازش می‌دهد، بوی تیز چربیِ مانده، آبجوِ کهنه، بز نر عاشق پیشه، و نمی‌دانم چه بوی غیر قابل تشخیص دیگری که با بوی عطری قوی در هم‌ آمیخته شده بود، به تمام منافذ بدنم نفوذ می‌کرد و در یک هماهنگی کامل، مرا در حظی وافر فرو می برد.
خوشبختی عظیم مافوق زمینی‌ای، ما را در چنبره‌ی خود گرفته بود. پولینا از دوسنوبیشین برای آن لحظه‌ی هیجانی که او را مسخره کرده بود و به او لقب “چند ضلعی نامنظم ” داده بود، پوزش طلبید. مادرجان گروزنووا که در جذبه‌ای روحانی فرو رفته بود، سر بر روی شانه‌های کنت آنیلین گذاشت و با تشنجی خاص، های‌های به گریه افتاد. همه‌ی ما احساس می‌کردیم که دوباره صلح‌طلب شده ایم؛ با خودمان، با دیگران و با خدا.
لباس‌هایمان را کنار پنجره آویزان کردیم - همان طور که بچه‌های قوم بنی اسرائیل چنگ‌های خود را به درختانِ بیدِ کنار رودخانه‌های شهر بابل آویزان می‌کنند - و برای این که بدن‌های خود را خشک کنیم، همگی با هم شروع کردیم به خواندن سرود مقدس و قدیمی “تولد دوباره”، درست آن‌چنان که پدرانمان به ما یاد داده بودند.
وقتی بالاخره افرادی از گروه نجات، با تلمبه‌ها و دستگاه‌های تحقیقات دریایی خود سر رسیدند، دیگر همه چیز خشک شده بود. هیجان ما، حتی آخرین اشک‌های ما را هم خشک کرده بود. در همین زمان، افراد گروه نجات نیز لخت شدند و در مراسمِ بسیار جدی نان و شراب عشاء ربانی ما شرکت کردند.


برگردان از زبان اسپرانتو: غلامرضا آذرهوشنگ






http://t.me/eishemodam