انشا در مورد : خاک نم خورده بوی نم خاک ، بوی تازگی و امید را | کانال انشا
انشا در مورد : خاک نم خورده
بوی نم خاک ، بوی تازگی و امید را میدهد . نم نم قطرات باران صورتم را خیس میکند ؛گویا اشک و بغض باران را حس میکنم . هوا سرد است . بخار دهانم را در هوای اطراف صورتم بخوبی مشاهده میکنم . پیرمردی مهربان با گاری چوبی که قابلمه های بزرگ روی آن نظرم را جلب میکند ،برایم جالب است . بله،درست حدس زدید ! لبو های داغ به من چشمک میزنند . آب دهانم را در حالی که سخت است قورت میدهم .صدایش در گوشم میپیچد . به خودم می آیم و سردی قالب یخ را در دستانم با دیدن لبو های داغ فراموش میکنم . دستانم «کزکز» میکنند . در راه بوی سیر خانهٔ خاله ناریه ،همسایه مان را میگویم ،مرا به سمت خود میکشد. بوی سیر تازه ای که برای آش پشت پا آماده میشود و در روغن «جلز و ولز »میکند ، مرا به حیاط زیبای خاله میکشد . یک آن به خودم می آیم و خانم تپل بامزه با موهای سفید و روسری گل گلی ، با لهجه ای خاص که گویی دندان مصنوعی هایش را گم کرده باشد میبینم . با همان چشمان مهربانش به من زل زده و میگوید «مریم ! بیدار شو . بیدار شو دخترهٔ دیوانه . گاری چی ! قابلمه چی ! پاشو دیرت شد .» تا به خود آمدم اورا دیدم نه یک بار ، نه دوبار که برای صدمین به او خندیدم ^_^