#انشا در مورد : ماهی قرمز ماهی قرمزی هستم که شبان | کانال انشا
#انشا در مورد : ماهی قرمز
ماهی قرمزی هستم که شبانهروز تلاطم رودخانه را حس میکنم. همآوا با نوای شُرشُرش سوت میزنم. به خیابانهای خیسش چشم میدوزم. هنگام صبح که از خواب برمیخیزم مقصودی ندارم. دست به دست آب میدهم. سوار میشوم. کمربندم را میبندم. راه میافتیم و او هرجا که خواست مرا با خود میبرد. به دستاندازهای سنگی که میرسیم محکم مینشینم. اینجا به جز دلهایمان همهچیز سنگی است. خیابانهایمان را آسفالت نمیکنیم. جادهها همه خاکیاند. اینجا همهکس و همهچیز خاکی است. برای هم رجز نمیخوانیم. با هم رفیقیم. باران که میبارد، همه زیر یک چتر پناه میگیریم. کسی با کسی دشمنی ندارد. اینجا همه خوباند. با رنگها و شکلهای گوناگون اما همه مثل هم هستیم. اینجا تمام ملودیها آرام است؛ آرامِ آرام. ما با هم قهر نمیکنیم. ما گریه نمیکنیم. اینجا همه شادند. اینجا چراغ قرمز نداریم. همهٔ چراغها زردند. نه تند میرویم و نه زندگی برایمان میایستد. اینجا آرام زندگی میکنیم. فال نمیگیریم. اینجا همه خوشبختاند. شاید دنیای ما کوچکتر از دنیای ما باشد؛ اما قلبهای ما بزرگتر، زیباتر و پاکتر است. اینجا گذر رودخانه است. همه میگذرند. کسی نمیماند. اینجا همهچیز یکنواخت است؛ چون این اطراف کسی عاشق نمیشود.