Get Mystery Box with random crypto!

#انشا در مورد : یک روز سرد زمستانی    سردی هوا کم | کانال انشا

#انشا در مورد : یک روز سرد زمستانی

   سردی هوا کم کم بر گرمای قلبم غلبه می کرد؛
دستانم را به هم می‌فشردم تا اندکی مرهم باشم بر روز زخم های روح خویش؛
خود را بغل می کردم تا یادم رود چقدر دوست داشته نشدم و چقدر جان دادم پی جانی که از جان من نبود ولی تمام جان و جهان من بود.
    آن روز آسمان نیز بر حال دلم گریان بود و می‌بارید برایم.
هم درد خوبی بود ولیکن شوری اشک هایش نمکی بود بر زخم هایم.
با او گفتم ای آسمان نبار که حال دل کویرِ کویر است و این خاک با اشک های زمستانی تو دریا نخواهد شد؛
پاسخم داد: که ای پاره دل ، تیماری برات خواهم شد طاقت بیار...
گفتمش آنچه ندارم صبر و طاقت است پیش نداشته از داشته هایت نگو
پاسخم داد: صبر کردم تا ز یک ذره آسمان شدم، صبر کن تا ز یک حبه شرابی دیرینه شوی...
آنچه میگفت دلیل قانع کننده ای ولی عاشق کی فهمد دلیل و منطق ؟!
چه بسا رسم عاشقی دیوانگیست و هیچ دم دیوانه و عاشق رفیق هم نشوند!!!
    آن روز چشم هایم نیز با آسمانی تبانی کرده بودند که بشکافند زخم های تازه جوش خورده را و عجب تیم قدری بودند؛
چاقو زدند بر بخیه ها ؛ شکافتند و شکافتند تا به استخوان رسیدند و یادم آوردند که چه ها بر من گذشت و چه شب ها به صبح رساندم؛
ز رگ و پی درد بیرون کشیدند و سلول به سلول پی خاطره های تلخ گشتند؛
قلب را گروگان گرفته و مجبورش کردند با صدایی بلند فریاد بزند "آری دوستم نداشت"
آن روز ویران شدم و از نو ساخته شدم
آنچه بر من گذشت آن روز ، بماند میان من و یزدان

کانال #رسمی #انشا در پیام رسان تلگرام ↓ :
@ENSHA