Get Mystery Box with random crypto!

‍ زندگی ما دختران مرگیم. انگار در شبی تاریک در گوری ناپیدا | عرفان نظرآهاری

زندگی

ما دختران مرگیم. انگار در شبی تاریک در گوری ناپیدا پیرزن عبوس هزار ساله ای ما را زاییده است.
پیرزن از پستان های خشکیده اش به ما شیرابه ای تلخ می نوشاند و در گوشمان لالایی لابه می خواند.
پیرزن ما را در قنداقی سیاه پیچیده بود و در گهواره ای از استخوان گذاشته بود ‌و تکانمان می داد، آنقدر که جهان در جمجمه های کوچکمان شب و روز دَوَران می کرد.
ما به تکان هایی که در سرمان می پیچید، لبخند می زدیم؛ اما پیرزن بی درنگ لبخند را از صورتمان پاک می کرد ‌‌و مدام خطوطی نامرئی بر پیشانی مان می کشید و وردی می خواند و زمزمه می کرد: رختت سیاه است و بختت سیاه است، رختت سیاه است و بختت سیاه است…

قرن ها گذشت و ما به گورزایی و شیرابه تلخ و‌ لالایی لابه و گهواره استخوان و بی لبخندی ‌و رخت و بخت سیاه عادت کردیم؛ چندان که هرگز گمان نمی کردیم که زندگی چیزی غیر از گور و سوگ و‌ سیاهی است.
سال ها گذشت و قرن ها گذشت؛ سرانجام روزی دخترکانی از گورهایشان بیرون آمدند و گفتند: ما هنوز زنده ایم، ما رخت سیاه و بخت سیاه نمی خواهیم،‌ ما شیرابه تلخ و لالایی لابه نمی خواهیم، ما زنده ایم، ما زندگی می خواهیم!
زندگی، زندگی، زندگی
و صدای زندگی، زندگی، زندگی در گورها پیچید.
اما در گورستان و در قبیله مردگان، سخن از زندگی گفتن جرمی نابخشودنی است.
پس مردگان بر زندگان برآشفتند.

من دختری گور زاده بودم، اما نمی خواهم که دیگر به گور خویش برگردم.
زندگی
این ممنوعه ترین واژه، این گناه آلود ترین کلمه را به بانگ بلند می گویم: زندگی
من دیگر به گور خویش بر نخواهم گشت.
تو هم دیگر به گور خویش برنگرد.
ما از این پس چاره ای جز زنده تر شدن نداریم…


#عرفان_نظرآهاری
@erfannazarahari
#من_دیگر_به_گور_خویش_برنخواهم_گشت
#تو_نیز_برنگرد
#زندگی_زندگی_زندگی