Get Mystery Box with random crypto!

لگدهایی که خبر خوبند هیچ‌کس رو ندیدم که مثل پدرم در دوران جوا | Eric Notes

لگدهایی که خبر خوبند

هیچ‌کس رو ندیدم که مثل پدرم در دوران جوانیش ذبح گوسفند رو استاندارد انجام بده. و زیاد دیدم. حتی اگه درست انجام بشن و شرعی باشند، با یک نگاه می‌تونستم بگم «نه، این به تمیزی کار بابام نیست». معمولا همه چوپان‌ها وارد بودند، اما بعضی‌ها امضاء داشتند، و اگه کار ذبح پیش می‌اومد به همون امضادارها می‌سپردند. بعدها همین اختلاف در کیفیت کار رو به دعوا می‌کشوند. در شهر که دیگه خبری از چوپان امضادار نبود، کار رو قصابانی انجام می‌دادند که مثل بقیه آدم‌های شهر فکر می‌کردند چون کاری رو هزاران بار انجام داده‌اند دیگه توش ایرادی وجود نداره. یک‌بار پدرم با یکی ازین قصابان شهری که داشت گوسفند همسایه رو جلوی مغازه‌ش ذبح می‌کرد درگیر شد که «این چه وضع بریدنه..». سبک این‌ها سریع بود. انقدر سریع که من به اون سرعت خوشه انگور رو نمی‌تونم از شاخه‌ش جدا کنم. اما مشکلش این بود که بدن بی‌سر حیوان برای مدت غیرقابل قبولی به دست و پا زدن غیرارادی ادامه میداد. استدلالش این بود که اینجوری حیوان کمتر اذیت میشه. اما پدر من معتقد بود محاسبه میزان دست و پا زدن رو باید برای کل بدنش انجام داد. در نتیجه‌ی کار ما، نباید این بدن به این روز بیفته، چه سر داشته باشه چه نداشته باشه. دو تا فلسفه کاملا متفاوت بود. اما پدر بی‌سواد من نمی‌تونست فلسفه خودش رو شرح بده. بنابراین به داد و بیداد متوسل می‌شد. کاری که هر دهاتی دیگه‌ای میکنه. مخصوصا اگه در کوه و کمر بزرگ شده باشه. تا جایی که رهگذران می‌ترسیدند نکنه به خاطر گلوی یک گوسفند گلوی هم رو پاره کنند، و باید بشون اطمینان می‌دادم که این ولوم از صدا برای چنین دیالوگی از پسران کوهستان، کاملا طبیعیه، نگران نباشید.
هروقت قرار بود ذبحی انجام بده، من رو، که از قیافه‌م معلوم بود مخالفتی ندارم، مأمور می‌کرد که پاهای گوسفند رو نگه دارم، و می‌گفت از لگدش نترسم. اگه اون چند لگد رو تحمل می‌کردم، دیگه بعدش حرکتی وجود نمی‌داشت. کاری که به ظاهر کمی کندتر بود، ولی مجموعا سریع‌تر بود.

حکومت‌ها با اینکه انحصار خشونت رو در دست دارند، مدعی جمع کردن خشونت هستند. همون کوروش کبیر که برای کشورگشایی آدم‌کش اجیر می‌کرد، در فتح بابل خونریزی رو به حداقل رسوند تا بگه من اومدم که دیگه نیازی به خشونت نباشه. همون امپراتور چین که آدم‌ها رو لای دیوارها دفن می‌کرد، سیستمی طراحی کرده بود که حمله به شهرها از لحاظ لجستیکی صرفه نداشته باشه، تا مدعی باشه تا وقتی من هستم بکش بکش در کار نیست. بعدها که پیچیدگی حکمرانی بیشتر شد، روش «خشونت علیه خشونت» جای خودش رو به جایگزین‌سازی برای خشونت داد. مثل ساز و کارهایی که همون سرکوب رو انجام بده، اما از بینی کسی خون نیاد. مثل علامت زدن روی در خانه کسانی که عنصر نامطلوب بودند. مثل تبعید کردن یاغی‌ها. مثل خراب کردن انبار کسانی که غذا احتکار می‌کردند. به این روش حکومت نشون میداد که ابزاری داره که از داس و شن‌کش و قمه و خنجر مردم خیلی بهتر عمل می‌کنه. بعدتر که حکمرانی باز هم پیچیده‌تر شد، حکومت‌ها در صدد این برآمدند که ثابت کنند می‌تونند کاری کنند که دردسرآفرینان اصلا به دنیا نیان! به این صورت که آموزش و تربیت تک تک نوزادان رو به عهده بگیرند، و اجازه ندن به یک یاغی تبدیل بشه. هولوکاست از لحاظ ابعاد در برابر جنایاتی که مائو انجام داد، در حد یک پاورقی بود، اما در ارتش همون مائو تعداد معلمان خیلی بیشتر از تعداد آدم‌کش‌ها بودند. همزمانی که آدم‌کش‌ها مشغول حذف مخالفین بودند، ارتش خیلی بزرگ‌تری مشغول کار فرهنگی بود تا در آینده، ابتدا به ساکن مخالفی بوجود نیاد.