اشعار زیبا و شعرهای عاشقانه

2021-12-28 20:53:07 من سکوت خویش را گم کرده‌ام
لاجرم در این هیاهو گم شدم
 
من که خود افسانه می‌پرداختم
عاقبت افسانه‌ی مردم شدم
 
ای سکوت ای مادر فریادها
ساز جانم ازتو پر آوازه بود
 
تا در آغوش تو راهی داشتم
چون شراب کهنه شعرم تازه بود
 
در پناهت برگ وبار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادها
 
گم شدم در این هیاهو گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟
 
گر سکوت خویش را می‌داشتم
زندگی پر بود از فریاد من

(فریدون مشیری)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-26 19:18:22 نکرد آن دوست از من یاد روزی
به کام دشمنان شد روزگارم

چرا خواهد به کام دشمنانم
چو می‌داند که او را دوست دارم

(عراقی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-26 19:16:21 من مهر تو بر تارک افلاک نهم
دست ستمت، بر دل غمناک نهم

هر جا که تو بر روی زمین پای نهی
پنهان بروم، دیده بر آن خاک نهم

(مولوی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-26 19:15:44 عشق را نازم که از بیتابی روز فراق
جان ما را بست با درد تو پیوندی دگر

تا شوی بی‌باک تر در ناله‌ای مرغ بهار
آتشی گیر از حریم سینه‌ام چندی دگر

(اقبال لاهوری)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-26 19:13:58 من آن شمعم که با سوز دل خویش
فروزان می‌کنم ویرانه‌ای را

اگر خواهم که خاموشی گزینم
پریشان می‌کنم کاشانه‌ای را

(فروغ فرخزاد)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-26 19:13:24 چشم از پی آن دارم، تا روی تو می‌بینم
دل را همه میل جان، با سوی تو می‌بینم

تا جان بُودم در تن، رو از تو نگردانم
زیرا که حیات جان، با روی تو می‌بینم

(عطار نیشابوری)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 22:04:51 تا از تو جدا شده است آغوش، مرا
از گریه کسی ندیده خاموش، مرا

در جان و دل و دید فراموش نه‌ای
از بهر خدا مکن فراموش مرا

(مولوی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 22:04:46 باورم کن باورِ این روزهایم سخت نیست
هرکسی هم سیم و زر دارد فقط، خوشبخت نیست

قلبِ من با مهربانی پادشاه عالم است
پادشاهی، خنجر و تیر و کمان و تخت نیست

(محرم زمانی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 22:04:42 چشم صورت‌بین ببند و دیده‌ی معنی گشا
تا ببینی بر سریر ملک دل سلطان ما

گر گدای عشق باشی، پادشاه عالمی
حکم تو گردد روان، گر میبری فرمان ما

(شاه نعمت‌الله ولی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید

2021-12-25 22:04:38 صنما مرده‌ی آنم که تو جانم باشی
می‌دهم جان که مگر، جان جهانم باشی

روز عمر من مسکین به شب آمد تا تو
روشنایی دل و شمع روانم باشی

(سلمان ساوجی)
@farsi_fa باز کردن / نظر دهید