Get Mystery Box with random crypto!

#جنتلمن #617 _هنوز؟ انگشت بر روی لبم می کشد: -هیش... مگه همین | "جنتلمن"

#جنتلمن
#617
_هنوز؟
انگشت بر روی لبم می کشد:
-هیش... مگه همین الان بهت نگفتم هیچ هنوزی وجود نداره؟ تو هنوز همون رفیق بی کلکی.
اینبار من ذوق زده به سمتش می روم و بوسه ای روی گونه اش می نشانم:
-اینم جواب جمله ی یهویت. یک به یک مساوی.
بینی به بینی ام می ساید:
-هنوزم آروم نمی گیری؟ حتما باید جواب بدی تا...
با جوابی سریع بینی به بینی ساییدنش را تکرار می کنم:
-اولا که هنوزمی وجود نداره، دوما بله همینی که هست... سوما نگفتی... چرا سیندرلا؟
چشم به چشم های لرزانم می دوزد و لب هایش به آن سمتی که من می خواهم تکان می خورد:
-چون عاشق دید زدن ماه بعد از نیمشی. چون عاشق پوشیدن دامن های پف پفیِ بلندی... چون خوب بلدی با حرفات نظرهارو جلب کنی. چون عادت های خوب داری...
حالت سوالی به خودم می گیرم:
-اووم... عادت های خوب مثل چی؟
فکر کنم آب دهان برای قورت دادن کم می آورد که با کمی مکث و باز و بسته کردن چشم هایش، جواب می دهد:
-تو دقیقا مثل آلارم گوشی میمونی. به موقع میرسی. به موقع صدات در میاد و به موقع هم روشن می شی. حالا فهمیدی؟
بی پرده به خود افتخار می کنم و ذوق زده دستانم را بهم می کوبم:
-مرسی که انقدر منو خوب می بینی. تو هم مثل یه فیلتری که بدی هامو ازم جدامیکنی و خوبی هامو به چشم میاری.
دراز می شود به سمتم و پیشانی ام را محکم می بوسد.
-دو به یک... سوت پایان بازی و برنده شدن منم زده شد!
چطور می شود برایش نمرد؟ چطور می شود برایش ذوق نکرد؟ اصلا چطور میشود اوی به این عشقی را دوست نداشت؟
***
"نامی"
پای میز صبحانه به تنها چیزی که فکر نمی کنم صبحانه ست. شاید هم فکر می کنم ولی هیچ شناختی از خوراکی های چیده شده ندارم. شاید هم شناخت دارم ولی تمایلی برای امتحان کردن ندارم. امروز مثل توهمی بادکنک مانند شده ام که هر لحظه امکان ترکیدن و از خواب پریدن دارم.
-نیما پسرم...
بی هدف پوزخند می زنم و برای ضایع نشدن دست به سمت فنجان چای ام دراز می کنم. انگار چای را می شناسم.
-جانم آق بابا...
هیچ وقت نتوانستم نیما را از مثبت بودن بیهوده اش دور کنم و بارها سر این مسئله از خودم ناراضی بوده ام.
-ماشین و چک کردی؟ مشکلی نداشت؟
همه ی این ها را می گوید که ته دل من را برای چند لحظه هم که شده خالی کند. برای اینکه بگوید رفتن یا نرفتن دست من است و اراده کنم روی هوا می مانی.
-نه. خیالتون راحت.. فقط نمیدونم ماشین داداش...
فنجان را محکم روی میز می کوبم و با صدایی کنترل شده جواب می دهم:
-ماشینم مشکلی نداره.
از جا بلند می شوم و سینه ای صاف می کنم:
-من بیرونم. آماده شدین بیاین.
#نویسنده_فاطمه_اشکو
لینک نقد: https://t.me/joinchat/FzfoQk1pqoQsePJJ