Get Mystery Box with random crypto!

#سفر_به_دیار_عشق_298 سياوش با داد مي گه: ـ چـــي؟ چشمامو با | ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

#سفر_به_دیار_عشق_298

سياوش با داد مي گه:
ـ چـــي؟
چشمامو باز مي كنم و به چهره ي بهت زده ي بابا نگاه مي كنم. نگام رو ازش مي گيرم و به سياوش خيره مي شم. از جاش بلند شده و منتظر
نگام مي كنه .پوزخندي مي زنم بابا. :
ـ سروش چي داري مي گي؟! موضوع ترنم چه ربطي به آلاگل داره؟! آلاگل اصلا ترنم رو نمي شناخت، چه برسه كه بخواد بياد بينتون رو به هم
بزنه!
آهي مي كشم و مي گم:
ـ مي شناخت پدر من، مي شناخت!
بعد به سختي شروع به تعريف ماجرا مي كنم. هر كلمه از حرفاي من حال سياوش رو بدتر و بدتر مي كنه. رنگ تو چهرش نمونده. با ناباوري فقط
نگام مي كنه. سرش رو تكون مي ده. لرزش دستاشو مي بينم؛ ولي باز ادامه مي دم. از همه چيز و همه كس مي گم. وقتي به ترانه مي رسم اشك
تو چشماش جمع مي شه. وقتي از ملاقات ترانه با يه زن ناشناس مي گم رگ هاي گردنش متورم مي شه. وقتي از تلاش ترنم براي اثبات كردن
حرفاش مي گم پشيموني رو به وضوح تو چشماش مي بينم. وقتي از بنفشه و اعترافاتش مي گم دستاش رو مشت مي كنه و به شدت فشار مي ده.
وقتي از آلاگل و كاراش مي گم چشماش پر از نفرت مي شه. وقتي از منصور و حرفاي آخرش مي گم چشماش از شدت خشم سرخ مي شه و در
آخر وقتي از آشنايي منصور و لعيا حرف مي زنم صداي شكستن كمرش رو مي شنوم. كم كم زانوهاش تا مي شن و روي زمين ميفته. دستاش
عجيب مي لرزن. بابا با دهن باز بهم نگاه مي كنه. سياوش:
ـ سـروش بــگـو كـه درو...
ـ دروغه؟ آره!
ـ...
با داد مي گم:
ـ آره، بگم دروغه؟ اما نيست! ترنم من بي گناه بود. اون عكسا، اون اس ام اسا، اون ايميلا، اون اتفاقا هيچ كدوم كار ترنم نبود.
اشك از گوشه ي چشمش سرازير مي شه. بابا با صدايي خش دار مي گه:
ـ يعني تر ...
مكثي مي كنه و به سختي ادامه مي ده:
ـ نه، نه...
سرشو تكون مي ده. دستي به صورتش مي كشه بابا. :
ـ يــعنــي ... نگو سروش، نگو كه ترنم تمام مدت هيچ كاره بوده!
از فيلم چيزي نمي گم. اين يه رازه بين من و طاهر. مهم اينه كه ترنم واقعا عاشقم شد. نمي خوام ترنم باز هم مقصر شناخته بشه. سياوش:يعني واقعا تمام مدت بي گناه بود؟
ـ ...
بابا با ناباوري فقط بهم نگاه مي كنه. سياوش گلدوني كه نزديك دستش هست رو بر مي داره و با خشم به سمت ديوار پرت مي كنه. با داد مي
گه:
ـ آخه چرا؟ آخه چرا لعنتيا باهامون اين كار رو كردن؟
ـ...
بابا با ترس به سياوش نگاه مي كنه و به طرفش مي ره. سياوش:
ـ من احمق رو بگو هميشه طرف كسايي رو مي گرفتم كه ترانه رو به كشتن دادن.
ـ...
سياوش:
ـ آخه چرا؟ خدايا، آخه چرا؟
ـ...
روي زمين مي شينم و به ديوار تكيه مي دم. سر درد امونم رو بريده. سياوش همون جور داد و فرياد مي كنه؛ ولي من ديگه توانايي آروم كردنش
رو ندارم .ديگه نايي برام نمونده. حتي حوصله ندارم از جام بلند بشم. خودم الان يه تكيه گاه مي خوام، يكي كه آرومم كنه، يكي كه دلداريم بده!
صداش رو مي شنوم كه با بغض مي گه:
ـ بايد حرفاي ترنم رو باور مي كردم. اگه باورش مي كردم اين جوري نمي شد. من باعث مرگ ترانه و ترنم شدم. من تو گوش ترانه مي خوندم كه
به ترنم مشكوكم.
دلم مي گيره. دوست دارم بگم تو گوش ترانه نه، تو توي گوش همه مي خوندي كه ترنم مقصره بابا! :
ـ سياوش آروم بگير.
سياوش:
ـ من كشتمشون! من هر دوتاشون رو به كشتن دادم.
نمي دونم چقدر گذشت. فقط مي دونم كه بابا، سياوش رو به زور با خودش برد .خيلي اصرار كرد كه من هم برم؛ ولي من نمي تونستم. واقعا نمي
تونستم تحمل كنم. تحمل گريه و زاري هاي مامان و سها رو نداشتم. خسته از گله و شكايت هايي كه از جانب مامان در انتظارم بود ترجيح دادم
خونه بمونم. ظرفيتم واسه ي امروز تكميله. ديگه بيشتر از اين نمي كشم. حداقل با تنهايي هام مي تونم خودم رو آروم كنم؛ ولي توي شلوغي فقط
اعصابم داغون تر از ايني كه هست مي . شه از جام بلند مي شم و بي توجه به تيكه هاي شكسته شده ي گلدون به اتاقم مي رم. همين كه به
تخت مي رسم بدن نيمه جونم رو روي تخت پرت مي كنم. تمام بدنم درد مي كنه. دليلش رو نمي دونم؛ ولي جوني تو تنم نمونده. مثل كتك
خورده ها احساس درد مي كنم! با غصه زمزمه مي كنم:...

ادامه دارد...
@fazayeadaby