Get Mystery Box with random crypto!

#سفر_به_دیار_عشق_304 چيز مهمي نيست. باور كنيد. پيمان: ـ مي | ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

#سفر_به_دیار_عشق_304

چيز مهمي نيست. باور كنيد.
پيمان:
ـ مي شنويم، حتي اگه مهم نباشه.
چشماش رو مي بنده. لبخند تلخي رو لباش مي شينه. با خودش فكر مي كنه كه تمام اون روزها كه حرفاي مهمي واسه ي گفتن داشت و محتاج
گوشي شنوا بود هيچ كس نه شنيد، نه خواست بشنوه؛ ولي امروزي كه ياد گرفته از هيچ كس انتظار نداشته باشه دو تا غريبه پيدا شدن كه مي
خوان بشنون. آره مي خوان بشنون. حرفاي دل كسي رو كه از همه ي دنيا بريده بود و هيچ اميدي به آينده نداشت! نريمان:
ـ ترنم تو رو خدا يه چيزي بگو.
بعد از چند لحظه مكث با همون چشماي بسته شروع به حرف زدن مي كنه:
ـ شايد مسخره باشه. شايد هم نباشه. نمي دونم، واقعا نمي دونم؛ ولي حس مي كنم كه تو يه جايي از اين كره ي خاكي داره يه اتفاقي ميفته. يه
اتفاق بد .نمي دونم چه اتفاقي. فقط مي دونم هر چيزي كه هست آروم و قرارم رو از من گرفته. اين همه بي تابي، اين همه بي قراري، اين همه
دلتنگي. نمي دونم نشونه ي چيه؟! دلم گواهي خوبي نمي ده. مي دونم يه اتفاقي افتاده. مطمئنم، شك ندا...
نريمان وسط حرفش مي پره:
ـ ترنم من رو كشتي. فكر كردم چي شده؟ دختر از اين فكرا نكن من مطمئنم هيچي نشده.
ـ نمي دونم داداش. هر چند دل من اشتباه نمي كنه. مني كه همه ي زندگيم رو با حرف دلم پيش رفتم الان مي تونم حس كنم كه داره يه
اتفاقايي ميفته.
نريمان:
ـ خانمي وقتي همش به اتفاقاي بد گذشته فكر مي كني همين جوري مي شي ديگه.
پيمان با جديت هميشگيش مي گه:
ـ اگه يه حرف درست تو عمرت زده باشي همينه.
نريمان:
ـ ا ،پيما...
پيمان با بي حوصلگي حرف نريمان رو قطع مي كنه:
ـ ترنم خودت رو با اين فكراي بي خود خسته نكن، من مطمئنم هيچي نشده.
آهي مي كشه و مي گه:
ـ شايد هم حق با شماست. ولي نمي دونم چرا حسم مي گه يه اتفاق ناخوشايندي افتاده، يا در حال افتادنه، يا قراره بيفته و اون اتفاق هر چيزي كه
هست به احتمال زياد مربوط به سروشه؛ چون هيچ چيزي توي دنيا جود نداره كه من رو اين طور بي قرار كنه.
نريمان و پيمان نگاهي به هم مي ندازن. نريمان لبخندي تصنعي مي زنه و مي خواد چيزي بگه كه ترنم اجازه نمي ده.جواب خيلي از چراها رو نمي دونم. پس از جانب من دنبال اين چراها نباش.
نريمان :
ـ ترنم تو حالا بايد به آيندت فكر كني. به اين فكر كن كه بر مي گردي پيش خونوادت. بي گناهيت ثابت مي شه. همه چيز خوب مي شه.
ـ بعضي مواقع آدما عادت مي كنن . د به سكوت هاي طولاني و ناتموم. به تنهايي هاي پي در پي، به غصه هاي روزانه، به اشكهاي شبانه. اون وقته
كه ديگه حتي اگه همه چيز مثل گذشته هم بشه ديگه ظرفيت ندارن. آره نريمان، آره پيمان، آدما وقتي به اين نقطه اي برسن كه من رسيدم ديگه
حتي ظرفيت خوب زندگي كردن رو هم ندارن. اون وقته كه ديگه حتي اگه همه چيز هم ايده آل باشه باز هم باهاش غريبه هستن.
پيمان و نريمان با كنجكاوي بهش زل مي زنند. از حرفاي ترنم سر در نميارن. چيز زيادي از احساسات و زندگي خونوادگي ترنم نمي دونند. فقط از
بلاهايي كه منصور سرش آورده خبر دارن تر. نم همون جور با بغض ادامه مي ده:
ـ فقط كافيه يه روز جاي من زندگي كني، نفس بكشي، اشك بريزي، لبخندهاي تصنعي حواله ي اين و اون كني، اون وقته كه مي فهمي دنيا به
قشنگي اون چيزي كه به نظر مي رسه نيست. بعضي مواقع براي رسيدن به آرزوها دير مي شه، اون وقت حتي اگه زندگي هموني بشه كه يه عمر
آرزوش رو داشتي باز هم باهاش احساس خوشبختي نمي كني. يه جورايي غريبي، با همه چيز، با همه كس. من هميشه بودم؛ ولي در چشم خيليا
نبودم. همه من رو مي ديدن و بي تفاوت از كنارم رد مي شدن. شايد هم خيليا كنارم مي موندن؛ ولي هيچ كس همراهم نمي شد. كنار هم بودن
مهم نيست، مهم همراه هم بودنه .
با تاسف سري تكون مي ده و با لبخند تلخي مي گه:
ـ كه من اون همراه رو نداشتم. هيچ وقت هيچ كس نخواست همراه لحظه هاي تنهايي من بشه. حتي عشقم!
لحظه اي مكث مي كنه و بعد با لرزشي كه تو صداش هويداست مي گه:
ـ شايد همه اين بي تابي ها و بي قراري ها براي ازدواج اونه!
ـ...
ـ يه حسي بهم مي گه داره ازدواج مي كنه، يا ازدواج كرده، يا شايد هم مي خواد ازدواج كنه.
از شدت بغض لباش مي لرزه. نريمان بدجور تحت تاثير قرار مي گيره.
ـ با كسي كه همه ي زندگيم رو از من گرفت .
نريمان:
ـ ترنم بهش فكر نكن.
ـ اي كاش مي شد.
نريمان:
ـ خودت رو ناراحت نكن، دنيا ارزشش رو نداره.
ـ خيلي سعي مي كنم؛ ولي اين ناراحتي ها هم ديگه مهمون هميشگي وجودم شدن!...

ادامه دارد..

@fazayeadaby