Get Mystery Box with random crypto!

#سفر_به_دیار_عشق_303 فقط حرفاي ترنمه كه تو ذهنم تكرار مي شن. | ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

#سفر_به_دیار_عشق_303

فقط حرفاي ترنمه كه تو ذهنم تكرار مي شن.
«ـ تمام اين چهار سال منتظرت بودم كه برگردي. منتظر بودم برگردي و بگي ترنم اشتباه كردم. ترنم هنوز هم دوستت دارم. ترنم هنوز هم
عاشقتم «.
حالا مي دونم حق با توست. حالا مي فهمم همه ي دنيا به تو بد كردن. حالا مي دونم تو هنوز هم پاك بودي .
»اما بعد از چهار سال خبر نامزديت اومد. بعد از چهار سال باز تو همون بودي! همون سروشي كه باورم نكرد و واسه ي هميشه رفت«.
اشكام بي محابا از چشام جاري مي شن.
ـ من كشتمش! با باور نكردنم باعث مرگش شدم. اون شب آخري هم باورش نكردم.
با خشم مشتي به ديوار مي زنم.
ـ من مستحق مرگم.
چرا بايد زندگي كنم؟ به چه قيمتي؟ براي كي؟ براي عشقي كه خودم به كشتنش دادم! ديگه كنترلي روي رفتاراي خودم ندارم. با خشم سرم رو به
ديوار مي كوبم.
ـ وقتي ترنم نيست من اين جا چه غلطي مي كنم؟!
محمد كه از عكس العملم غافلگير شده سريع به خودش مياد و جلوي من رو مي گيره. خيسي خون رو روي صورتم احساس مي كنم.
ـ من حتي لايق مردنم نيستم.
صداي محمد رو مي شنوم كه چند نفر رو صدا مي كنه. محمد:
ـ چي كار كردي با خودت پسر؟!
صداي باز شدن در رو مي شنوم؛ ولي لحظه به لحظه صداهاي اطراف برام دورتر مي شن و بعد هم توي سياهي مطلق فرو مي رم.
***
»ترنم«
صداي غمگين خواننده توي اتاق مي پيچه و اون رو از هميشه دلگيرتر و غمگين تر مي كنه. دلش عجيب گرفته. نمي دونه چرا؟ از صبح حالش يه
جوريه. يه جور عجيب. احساس غريبي مي كنه. با وجود دو تا حامي كه براش حكم برادر رو دارن باز هم احساس غربت مي كنه. انگار آرامش از
وجودش پر كشيده! هر چند اكثر روزا دلتنگي دست از سرش برنمي داره؛ اما امروز با روزاي قبل فرق داره. نمي دونه فرقش تو چيه؟ فقط مي دونه
امروز مثل هيچ كدوم از روزاي قبل نيست .امروز انگار يه روز عادي نيست. امروز يه دلشوره ي خاصي همه ي وجودش رو گرفته و ذره ذره آبش
مي كنه. يه استرس بد كه وجودش رو به لرزه در مياره و تپش قلبش رو زياد مي كنه. نفس عميقي مي كشه تا شايد آروم بشه. اما باز فايده نداره.
ـ خدايا من چم شده؟
ضربان قلبش بالا رفته. روي تخت نشسته. پاهاشو تو بغلش جمع مي كنه. عجيب دلش بي تاب و بي قراره. زمزمه وار مي گه:
ـ نكنه امروز عروسيشه؟! تو بهترين دوستم بودي! تو برام حكم يه قديسه رو داشتي. من تو رو پاك ترين دختر دنيا مي دونستم. الگوي من توي زندگي تو بودي لعنتي،
چرا باهام اين كار رو كردي؟
در اتاق به آرومي باز مي شه. نريمان با لبخند وارد اتاق مي شه اما با ديدن حال و روز ترنم لبخند رو لبش خشك مي شه.
نريمان با نگراني به سمت ترنم مياد و با وحشت مي گه:
ـ چي شده ترنم؟
ترنم دهنش رو باز مي كنه تا چيزي بگه؛ ولي بغض توي گلوش اجازه نمي ده. نريمان با ترس مي گه:
ـ ما نبوديم كسي اومد؟
با زحمت بغضش رو قورت مي ده و اشكاش رو با دست پاك مي كنه. نريمان با صدايي بلندتر ادامه مي ده:
ـ ترنم با توام، مي گم كسي اومده؟
زير لب يه نه آروم زمزمه مي كنه كه حتي خودش هم به زور مي شنوه. پيمان:
ـ اين جا چه خبره؟
نريمان:
ـ نمي دونم همين كه در رو باز كردم ديدم با بي حالي داره گريه مي كنه. نبايد تنهاش مي ذاشتيم!
اخماي پيمان تو هم مي ره. پيمان:
ـ ترنم چي شده؟
پيمان آهنگ غمگيني كه داره پخش مي شه رو قطع مي كنه و به سمت تخت ترنم مياد. نريمان:
ـ آبجي خوشگله نمي خواي بگي چي شده؟ كسي اذيتت كرده خانمي؟
به نشونه ي نه سرش رو تكون مي ده. پيمان:
ـ پس چرا گريه مي كردي؟
با خجالت نگاهش رو از پيمان و نريمان مي گيره. دوست نداره ناراحتشون كنه. همون جور كه با انگشتاش بازي مي كنه با لحن غمگيني مي گه:
ـ چيزي نشده، فقط يه خرده دلم گرفته بود.
نريمان نفس آسوده اي مي كشه.
ـ ببخشيد كه نگرانتون كردم.
اخماي پيمان يه خرده باز مي شن. نريمان لبخندي مي زنه و مي گه:
ـ اين حرفا چيه كوچولو؟ حالا بگو ببينم چرا دلت گرفته بود؟
نفس عميقي مي كشه تا شايد قلب نا آرومش يه خرده آروم بگيره. پيمان:
ـ ترنم منتظريم....

ادامه دارد..
@fazayeadaby