Get Mystery Box with random crypto!

#سفر_به_دیار_عشق_313 خوبي؟ به زحمت سري تكو مي دم و وارد حياط | ادبی ، شعر‌، داستان،بزرگان، ضرب المثل، رمان، شخصیتها ، نویسندگان ، متن کوتاه، خاطرات ، مناظرطبیعت ،

#سفر_به_دیار_عشق_313

خوبي؟
به زحمت سري تكو مي دم و وارد حياط مي شم. طاهر:
ـ تحمل اين خونه خيلي سخت شده، خيلي.
ترنم:
«ـ سروشي خيلي دوستت دارم«.
طاهر همون جور حرف مي زنه؛ ولي من تو گذشته ها سير مي كنم.
«ـ سروش خيلي خوش حالم. خيلي، خيلي خوش حالم كه دارمت«.
«ـ در غوغاي زندگي تا سكوت مرگ، دوستت دارم. تاوان آن هر چه باشد، باشد«.
زمزمه وار مي گم:
ـ تاوانش زيادي سنگين بود خانمي !
طاهر:
ـ سروش كجايي؟
ـ هان؟
طاهر:
ـ مي گم كجايي؟
ـ همين جا.
با لبخند تلخي مي گه:
ـ كاملا معلومه .
نگاهي به اطراف مي ندازم. خودم رو توي سالن مي بينم. اصلا نفهميدم كي به سالن رسيديم. آهي مي كشه و مي گه:
ـ بشين برم لباسم رو عوض كنم.
نگاهم به سمت اتاق ترنم مي ره. بدجور دلم هواي اتاقش رو كرده طا. هر نگام رو دنبال مي كنه. بعد از چند لحظه مكث با صدايي كه مي لرزه مي
ـ:گه
ـ اگه تحملش رو داري برو. من كه نمي تونم. از وقتي كه حقيقت رو فهميدم ديگه روم نمي شه تو اتاقش پا بذارم.
بعد از اين حرف سريع از من دور مي شه و به سمت اتاقش مي ره.
«ـ گاهي وقتا لازمه يكي كنارت باشه. كاري نكنه، حرفي نزنه، فقط باشه! اي كاش بودي«!
چشمم به در اتاق ترنمه. زير لب زمزمه مي كنم:
ـ يعني تحملش رو دارم؟لبخند تبخي رو لبام مي شينه.
ـ تحمل هيچي، به قول طاهر روشو دارم؟! رو دارم برم تو اتاق كسي كه باورش نكردم؟!
آهي مي كشم و بيشتر از قبل لبريز از غم مي شم.
چشمام رو مي بندم. نمي دونم مي تونم يا نه. چند بار نفس عميق مي كشم.
«ـ عشق چيز عجيبي نيست، همين است كه تو دلت بگيرد و من نفسم«.
چشمام رو باز مي كنم و با ناله مي گم:
ـ اي كاش دوستم نداشتي تا امروز اين همه افسوس نبودت رو نخورم.
يه قدم به سمت اتاقش بر مي دارم. بي تابم. بي تاب و بي قرار. براي داشتن يكي از همون روزا كه ترنم رو كنارم داشتم حاضرم جونم كه هيچ،
همه ي آرزوها و روياهام رو هم بدم. قدم به قدم به اتاقش نزديك مي شم. ضربان قلبم روي هزاره .
ترنم:
«ـ سروشي مي دوني بزرگ ترين آرزوم چيه؟«
» -لابد اينه كه زودتر زنم بشي«.
ترنم:
«ـ بچه پر رو! من كه همين الان هم زنتم«.
» -نه ديگه. الان اون جوري كه من مي خوام زنم نيستي«.
ترنم:
«ـ بي ادب بي تربيت«.
» -چرا خانمي؟«
ترنم:
«ـ تو خجالت نمي كشي؟«
«ـ چرا خجالت بكشم؟ جناب عالي فكرت منحرفه! منظور من اين بود خانم خونم بشي«.
ترنم:
«ـ هوم «.
» -حالا نمي خواد خجالت بكشي. از بزرگ ترين آرزوت بگو كوچولو«.
ترنم:
«ـ من و خجالت؟«!
» -با اين حرفت موافقم«....

ادامه دارد...
@fazayeadaby