Get Mystery Box with random crypto!

#پارت۱۰ #ارباب‌جدایی #رمان که مردم درموردش حرف میزدن از نزد | مـٖٖیـٖٖکـٖٖس غـٖٖمـٖٖگـٖٖیـٖٖن عـٖٖاشـٖٖقـٖٖانـٖٖه٫رمـٖٖان

#پارت۱۰
#ارباب‌جدایی
#رمان

که مردم درموردش حرف میزدن
از نزدیک خیلی قشنگ بود
کنار من و هانا ایستاد شیشه اش پایین اومد ارباب
توش بود به احترام سرمونو پایین انداختیم و سلام کردیم
_ خانوما کجا میرفتید
هانا _داشتیم میرفتیم بگردیم ارباب
_ خوشبگذره بهتون زیاد از این طرفا دور نشید
_ بله چشم ارباب
من – اونم مبارکه ماشین چیه
_ ممنون روژان جان
بعد مکثی ادامه داد
- یه روز سوارتون میکنم حتما دوست داری سوار همچین وسیله عجیبی بشید
هانا – واي بله ارباب خیلی دوست داریم ..
با ارنج یدونه زدم تو شکمش که اخش در اومد و مجبور حرفشو اصلاح کرد
_ اما خب نمیشه درست نیست
_ هرجور مایلید
و نگاهی بهم انداخت انگار فهمید من زدمش به درک بفهمه
من_ با اجازه ارباب
_ به سلامت
گاز داد و رفت به طرف هانا برگشتم دیدم بنفش شده
نفسشو تند بیرون داد و شروع کرد به حرف زدن
_ واي مردم این دست بود یا خنجر شکمم سوراخ شد الهی دستت بشکنه که ناقس شدم واي چیکار کنم...
پریدم وسط حرفش
_ تو هم صدای الاغو میشنوی
همینطور که داشت میگفت بی وقفه ادامه حرفش گفت
_ صداي کدوم الاغ
- نمیدونم از گوش سمت چپم میشنوم همش عر عر میکنه
اخه هانا دیقا دست چپم بود و میخواستم بهش بفهمونم منظورم اونه بعد کمی منظورمو گرفت یدونه
محکم زد به پشتم اخی کشیدم
_ دستت بشکنه
_ اره الان از سمت راستم صداشو شنیدم
اونم حرفمو بهم تحویل داد نگاهی به هم انداختیم و زدیم زیر خنده از بس که اشک از چشمون اومده بود اصلا حواسمون نبود که رسیده بودیم .
@Film_miks