Get Mystery Box with random crypto!

فلاسکا

لوگوی کانال تلگرام fllaska — فلاسکا ف
لوگوی کانال تلگرام fllaska — فلاسکا
آدرس کانال: @fllaska
دسته بندی ها: تحصیلات
زبان: فارسی
مشترکین: 1.96K
توضیحات از کانال

فلاسکا کانالی ست متفاوت، با هدف افزایش کتابخوانی و در نتیجه افزایش آگاهی در جامعه

Ratings & Reviews

2.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

1

3 stars

1

2 stars

0

1 stars

1


آخرین پیام ها 9

2022-05-01 17:59:15
@flaskaa

 سالی یکصد نفر سیاه پوست لینچ می شدند. یکصد نفر کارگر معدن زنده زنده می سوختند. یکصد بچه شل و پل می شدند. انگار این چیزها سهمیه بندی شده بود. مرگ بر اثر گرسنگی هم سهمیه داشت. تراست های نفت و تراست های بانک و تراست های گوشت و تراست های آهن روبراه بود. احترام گذاشتن به مردم فقیر مد روز بود. در قصرهای نیویورک و شیکاگو مهمانی فقر می دادند. مهمان ها با لباس ژنده می آمدند و توی بشقاب حلبی شام می خوردند و از پارچ های لب پریده شراب می نوشیدند. تالارهای رقص را مانند معدن ذغال با تیر و خرپا و خط آهن و چراغ معدن آرایش می کردند.

#رگتایم
#ای_ال_دکتروف
#نجف_دریا_بندری

@fllaska
224 viewsMhNz HbibZDH, 14:59
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 17:56:49 @fllaska

« پرچم کارگران نه مزد عادلانه، بلکه لغو نظام کارمزدی است.»

سرمایه چیزی نیست به جز انبوهی از محصول کار.
از این مطلب چنین نتیجه گیری میشود که مزد کار، بوسیله خود کار پرداخت می شود و کارگر دستمزدش را از محصول کار خودش دریافت میکند. طبق آنچه معمولاً عدالت نامیده میشود، مزد کارگر باید عبارت از محصول کار او باشد و این بر اساس اقتصاد سیاسی عادلانه نیست.
برعکس، محصول کار کارگر نصیب سرمایه‌دار می شود و کارگر سوای مایحتاج زندگیش چیزی عایدش نمی گردد و به این ترتیب نتیجه‌ی نهائی این مسابقه‌ی غیر عادی رقابت عادلانه‌ایست که محصول کار کسانی را که کار می کنند بطور اجتناب ناپذیری در دست آنهائی که کار نمی کنند انباشته می سازد و محصول کار در دست آنها به صورت وسیله نیرومندی برای به بردگی گرفتن کسانی که آن را بوجود آورده‌اند، در می آید. و کارل مارکس بر این مهم تأکید کرده است که:

« پرچم کارگران نه مزد عادلانه، بلکه لغو نظام کار مزدی است.»

مزد روزانه‌ی عادلانه برای کار عادلانه
#فردریش_انگلس

@fllaska
248 viewsMhNz HbibZDH, 14:56
باز کردن / نظر دهید
2022-05-01 15:49:52
کی از این قرض هایم خلاص خواهم شد؟
کار کردن مثل کارگر روزمزد بدچیزی است، همه چیز آدم را خراب می کند. حتی قریحه اش را، و جوانی و امیدش را، و آدم از کارهای خودش متنفر می شود و دست آخر می شود یک قلم زن و نه نویسنده ...

نامه داستایفسکی به برادرش
#خشایار_دیهیمی
هر سال یکم ماه مه (۱۱ اردیبهشت) مراسم روز جهانی کارگر در سراسر جهان برگزار می‌شود.
مناسبتی که مبارزه و تلاش برای رهایی را پاس می‌دارد. این روز کارگرهای سراسر جهان را، فارغ از رنگ، لباس و جغرافیاشان فرا می‌خواند تا به جای تقلای هرروزه‌ برای زندگی، در کنار یکدیگر قرار بگیرند و ندای مطالبۀ به حق‌شان را سر دهند.

@fllaska
435 viewsMhNz HbibZDH, edited  12:49
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 08:07:17 @fllaska

#داستانک
تک‌شاخ در باغچه

روزى روزگارى در يك صبح آفتابى مردى كه در اتاقك گوشۀ آشپزخانه نشسته بود چشمش را از نيمرويش برداشت و نگاهش افتاد به اسب تك‌شاخ سفيدى با شاخ‌هاى طلايى كه آرام‌آرام گل‌هاى سرخ باغچه را از ريشه مى‌كند و مى‌خورد. مرد به اتاق خواب رفت و زنش را كه هنوز خواب بود بيدار كرد و گفت: «يك تك‌شاخ توى باغچه هست و دارد گل‌هاى سرخ را مى‌خورد.» زن يك چشمش را خصمانه باز كرد و نگاهى به او انداخت و گفت: «تك‌شاخ يك حيوان اسطوره‌اى است و وجود خارجى ندارد.» و پشتش را به او كرد. مرد آهسته‌آهسته از پله‌ها پايين آمد و به باغچه رفت. تك‌شاخ هنوز هم آن‌جا بود؛ و حالا داشت ميان گل‌هاى لاله مى‌گشت و بهترين‌ها را انتخاب مى‌كرد و مى‌خورد. مرد يك گل سوسن چيد و آن را به تك‌شاخ داد كه : «بفرماييد، آقاى تك‌شاخ.» تك‌شاخ آن را با خشونت تمام خورد. مرد كه قلبش گروپ‌گروپ مى‌زد، چون يك تك‌شاخ توى باغچه بود، رفت طبقۀ بالا و باز هم زنش را بيدار كرد و گفت: «تك‌شاخ گل سوسن را خورد.» زنش بلند شد و روى تخت نشست و چپ‌چپ به او نگاه كرد و گفت : «تو ديوانه و مشنگ هستى، و من بايد تو را به ديوانه‌خانه بفرستم.» مرد، كه هيچ‌وقت از كلمۀ «ديوانه و مشنگ» و «ديوانه‌خانه» خوشش نمى‌آمد و مخصوصاً در صبح آفتابى‌اى كه يك تك‌شاخ توى باغچه بود بدش هم مى‌آمد، كمى فكر كرد و گفت: «شب دراز است و قلندر بيكار.» به طرف در كه مى‌رفت به زنش گفت: «وسط پيشانى‌اش يك شاخ طلايى دارد.» بعد رفت به باغچه تا تك‌شاخ را تماشا كند، اما تك‌شاخ رفته بود. مرد وسط گل‌هاى سرخ روى زمين دراز كشيد و خوابش برد.

همين كه شوهر از خانه بيرون زد، زن بلند شد و با سرعت تمام لباس پوشيد. خيلى هيجان‌زده بود و نگاهى شيطانى در چشم‌هايش موج مى‌زد. به پليس زنگ زد و به روان‌پزشك زنگ زد و گفت كه خيلى زود خودشان را به خانۀ آن‌ها برسانند و با خودشان كَت‌بند هم بياورند. وقتى پليس‌ها و روان‌پزشك وارد شدند، روى صندلى نشستند و با دقت تمام او را ورانداز كردند. زن گفت: «شوهرم امروز صبح يك تك‌شاخ توى باغچه ديده.» پليس‌ها به روان‌پزشك نگاه كردند و روان‌پزشك به پليس‌ها نگاه كرد. زن گفت: «شوهرم به من گفت تك‌شاخ يك گل سوسن خورد.» پليس‌ها به روان‌ پزشك نگاه كردند و روان‌پزشك به پليس‌ها نگاه كرد. زن گفت: «شوهرم به من گفت كه وسط پيشانى‌اش يك شاخ طلايى دارد.» پليس‌ها با اشارۀ آرام روان‌پزشك از روى صندلى‌هايشان جست زدند و زن را محكم گرفتند. مهار كردن او خيلى زحمت برد، چون شديداً دست‌وپا مى‌زد و تقلا مى‌كرد، اما بالاخره توانستند مهارش كنند. درست وقتى كه به او كَت‌بند مى‌زدند، شوهر به خانه برگشت.
پليس از او پرسيد: «شما به همسرتان گفته‌ايد كه تك‌شاخ ديده‌ايد؟» شوهر گفت : «البته كه نه. تك‌شاخ يك حيوان اسطوره‌اى است و وجود خارجى ندارد.» روان‌پزشك گفت: «من هم فقط همين را مى‌خواستم بدانم. ببريدش. ببخشيد، قربان. اما زنتان ديوانۀ زنجيرى است.» پس آن‌ها زن را كه قشقرقى به‌پا كرده بود و فحش مى‌داد و ناسزا مى‌گفت با خودشان بردند و در آسايشگاه روانى بسترى‌اش كردند. شوهر از آن به بعد تا آخر عمر به خوبى و خوشى زندگى كرد.

نتيجۀ اخلاقى: حساب ديوانه و ديوانه‌خانه را آخر كار مى‌كنند.

#حکایت‌هایی_برای_زمانه_ما
#جیمز_تربر
#حسن_هاشمی‌_میناباد

@fllaska
45 viewsMhNz HbibZDH, 05:07
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 08:05:50
چون این قتل‌عام بدون هیچ‌گونه انگیزهٔ ظاهری است، پس می‌باید یک دکترین، یک ایدئولوژی و شاید دلایل سیاسی و اجتماعی در پس آن نهفته باشد...

شما اگر یک نظام عقیدتی نداشته باشید، هرگز نمی‌توانید این‌طور منظم و طبق برنامه آدم بکشید.

#شبح_سرگردان
#رومن_گاری
#ابراهیم_مشعری

@fllaska
50 viewsMhNz HbibZDH, 05:05
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 07:57:00 @fllaska

فکر می‌کنم مسئله بیشتر به ماوراء الطبیعه مربوط می‌شود تا به روانشناسی.

توپی را قل بدهید همین‌طور می‌رود تا می‌خورد به توپ دیگر، حرکتش را به آن توپ منتقل می‌کند و توپ دوم هم به حرکت درمی‌آید. اسم توپ اول را می‌گذاریم مارسلا و به توپ دوم می‌گوییم براس‌کوباس و توپ سوم را هم ویرژیلیا می‌نامیم. حالا فرض می‌کنیم مارسلا با تلنگری که از گذشته می‌خورد راه می‌افتد و می‌آید تا می‌خورد به براس‌کوباس و او هم به‌نوبهٔ خود تسلیم نیرویی می‌شود که به آن منتقل شده و قل می‌خورد و می‌رود تا می‌خورد به ویرژیلیا که اصلاً خبری از توپ اول ندارد، و به این ترتیب با انتقال سادهٔ نیرو، دو حد دور افتادهٔ جامعه با هم ارتباط برقرار می‌کنند و چیزی را به‌وجود می‌آورند که می‌توانیم آن را وحدت بینوایی آدمی بخوانیم.
چطور ارسطو این اصل را نادیده گرفت؟

#خاطرات_پس_از_مرگ_براس_کوباس
#ماشادو_د_آسیس
#عبدالله_کوثری

@fllaska
49 viewsMhNz HbibZDH, 04:57
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 07:56:25
شاید هم همه ی ما انسان های امروزی چیزی مثل برده ها هستیم، تحت انقیاد یک اندیشه ی جهانی عصبی و خشن که تازیانه اش را در هوا تکان می دهد.

#یاکوب_فون_گونتن
#روبرت_والزر
#ناصر_غیاثی

@fllaska
50 viewsMhNz HbibZDH, 04:56
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 07:39:59 @fllaska

گفتی: با میوه‌ی تنها هم که بار یک مملکت بار نمی شود و نمی توان توقع داشت که انسان هروقت دلش هوای تیاتر کرد به جای تیاتر رفتن دل خود را به خربزه خوردن راضی کند و هروقت هوای اپرا و رقص به سرش زد به جای اپرا گلابی نطنز تناول نماید و خلاصه آنکه جواب روح و دل خود را تنها با خوردن میوه ی هسته دار و بی هسته بدهد.

گفتم: راستش این است که هنوز هم معتقدم که با ادبیات خشک و خالی هم بار یک مملکتی بار نمی شود و آئین سروری شرایط دیگری هم دارد والا این ادبیات عالی با این کله های خالی حکم قبل منقلی را پیدا می کند که بی ادبی می شود به درازگوش بسته باشند و این مردمی که گمان نمی کنم از این ادبیات گرانبها چیزی بفهمند و استفاده بکنند به حمال مریضی میمانند که از زور تب و لرز بنالد و نداند که بار گنه گنه بر دوش دارد.

#راه_آب_نامه
#محمدعلی_جمالزاده

@fllaska
72 viewsMhNz HbibZDH, 04:39
باز کردن / نظر دهید
2022-04-30 07:38:39
این ریتم زندگی است که ما را به رقص وادار می‌کند، اما هیچ‌گاه نباید فراموش کنیم که انتخاب نوع رقص با ماست !

#سفر_به_مرکز_زمین
#ژول_ورن
#کریم_کیوان

@fllaska
75 viewsMhNz HbibZDH, edited  04:38
باز کردن / نظر دهید
2022-04-28 08:10:44 @fllaska

میل به رفتن بود، اما این‌بار قصد رفتن داشتم! نه مثل گذشته که آنهمه نقشه‌اش را کشیده بودم اما نتوانسته بودم اجرایش کنم. نمی‌خواستم از خودم یا هرکس دیگری انتقام بگیرم، و به شرافتم سوگند می‌خورم که با آنکه همه‌شان تحقیرم کرده بودند واقعاً قصد انتقام نداشتم. ناخوش و درمانده در اتاق آرمیده بودم؛ با درد تشخیص می‌دادم که چقدر درمانده‌ام.

هیچ‌زمانی از زندگی‌ام را به یاد ندارم که به اندازه‌ی اولین روزهای نقاهتم یعنی موقعی که همچون ترکه‌ای سست بر بسترم افتاده بودم احساس نخوت و غرور کرده باشم.


#فئودور_داستایوسکی

@fllaska
70 viewsMhNz HbibZDH, 05:10
باز کردن / نظر دهید