Get Mystery Box with random crypto!

محمد رضا سرگلزایی در باب احساس تنهایی وقتی راجع به احساس ت | هفته نامه قلم معلم

محمد رضا سرگلزایی

در باب احساس تنهایی

وقتی راجع به احساس تنهایی صحبت می کنیم باید بدانیم که دو نوع تنهایی منفی و مثبت وجود دارد.
@sokhanranihaa
منشا تنهایی منفی، ناتوانی است؛ بنابراین این نوع تنهایی نیاز به رسیدگی درمانی یا آموزش و مهارت‌پذیری دارد، درحالی‌که تنهایی مثبت، یک قدم در راه رشد و ارتقا روانی ماست. «کارل گوستاو یونگ»، روان‌پزشک سوئیسی، رشد انسان را دو مرحله «اجتماعی‌شدن» و «تفرد» می‌داند.

در مرحله اجتماعی‌شدن، ما یاد می‌گیریم که چگونه در اجتماع پذیرفته شویم؛ یعنی درواقع قاعده بازی اجتماعی را یاد می‌گیریم؛ چون ما انسان‌ها موجوداتی اجتماعی هستیم و نیاز داریم در جامعه پذیرفته شویم، عضو یک اجتماع باشیم، کار تیمی ‌کنیم، نوازش بدهیم و نوازش بگیریم.

بعضی آدم‌ها به دلایل مختلف در مرحله اجتماعی‌شدن، کم می‌آورند و نمی‌توانند در یک جامعه پذیرفته شوند و داد و ستدِ احترام، نوازش و دیده‌شدن داشته باشند؛ مثلا آدم‌هایی که در ابتدای زندگی‌شان در محیط بسیار ناامنی رشد کرده‌اند، یاد می‌گیرند که آدم‌ها خطرناک هستند، اجتماع ناامن است و آن‌ها همیشه در حال ترسیدن از دیگران هستند، بنابراین رفتارشان با دیگران یا اجتنابی است یا پرخاشگرانه؛ یعنی یا به دیگران حمله می‌کنند یا در سنگر می‌روند و از دیگران پنهان می‌شوند مثل شخصیت‌های پارانوئید که به همه بدگمان هستند، با همه سرجنگ دارند و همیشه فکر می‌کنند که دیگران دشمنانی هستند که هم‌وغمشان این است که به آن‌ها ضربه بزنند یا مثل شخصیت‌های اجتنابی که مدام فکر می‌کنند مورد انتقاد دیگران قرار خواهند گرفت و از ترس اینکه مورد حمله دیگران قرار نگیرند درون لاک تنهایی خودشان می‌خزند و از دیگران فاصله می‌گیرند. این نوع تنهایی، تنهایی بیمارگونه است و این آدم‌ها باید یاد بگیرند که عضو جامعه بودن را تجربه کنند و هزینه آن را هم بپردازند. طبیعتا وقتی ما عضو یک جامعه می‌شویم باید یکسری قواعد را رعایت کنیم، شخصیت‌های ضد اجتماعی، این مسئله را دارند که دوست دارند عضو جامعه باشند ولی قواعد جامعه را رعایت نکنند. این شخصیت‌ها هم برای اینکه بتوانند به مرحله اجتماعی‌شدن برسند دچار مشکل هستند و طرد می‌شوند.

بنابراین خیلی وقت‌ها تنهاماندن و طرد‌شدن ناشی از این است که ما توانایی مدیریت‌کردن تعاملات پیچیده اجتماعی را نداریم. گاهی این ناتوانی یک ناتوانی زیست‌شناختی و ناشی از بیماری است؛ مثل کسانی که اختلالات اوتیستیک دارند یا کسانی که مبتلا به اسکیزوفرنیا هستند، ولی خیلی وقت‌ها این ناتوانی، تربیتی است؛ مثل کسانی که دچار اختلالات شخصیتی هستند و درواقع نیاز دارند درطی درمان یک مرحله جامعه‌پذیری را طی کنند و ترس‌هایشان نسبت به مردم تعدیل شود و مهارت‌های برقراری ارتباط را بیاموزند و بتوانند قواعد اجتماع را رعایت کنند. اگر به تماشای فیلم علاقه دارید، «گود ویل‌هانتینگ» فیلم خوبی است که درمورد شخصیتی به نام ویل است که «مت دیمون» نقش او را بازی می کند. «ویل» هوش زیادی دارد، ولی چون در کودکی در محیط ناامنی پرورش یافته، نمی‌تواند با دیگران صمیمی باشد و درمانگری که «رابین ویلیامز» نقش او را بازی می‌کند، موفق می‌شود این جوان منزوی را که به‌خاطر ترسش در کودکی نسبت به دیگران پرخاشگر و سرد شده است، درمان کند تا بتواند وارد رابطه صمیمانه شود. اما همان‌طور که در بالا هم در ابتدای سخن هم گفته شد، ‌در رشد روانی ما مرحله دیگری به نام «تفرد» وجود دارد. در این مرحله ما بعد از اینکه در جامعه به‌عنوان یک عضو پذیرفته شدیم و دادوستد نوازش کردیم، وقتش می رسد که از خلاقیت خود استفاده ‌کنیم تا چیزی را به جامعه بشریت بیفزاییم؛ مثلا یک رسالت شخصی، یک محصول یا یک آفرینش منحصربه‌فرد. انسان، تنها موجود خلاقی است که می‌تواند الگو یا سازه‌هایی را بدون سابقه قبلی ایجاد کند. خلاقیت، امری بالقوه است و همه در کودکی انباشته از این سرمایه هستیم ولی در مرحله اجتماعی‌شدن یاد می‌گیریم بخش زیادی از تخیل، خلاقیت، خیالبافی و افسانه‌سازی خودمان را سرکوب کنیم، تا بتوانیم قواعد اجتماعی را بپذیریم. ماموریت رشدی مرحله دوم زندگی این است که بتوانیم خلاقیت8 خود را بازیابی کرده و خویشتن خویش را خلق کنیم. ما خیال می‌کنیم انسان تنها موجودی است که قادر است در خلق خویشتن، مشارکت کند و صرفا محصول غریزه یا قواعد اجتماعی نباشد.

.
@sokhanranihaa
کانال سخنرانی ها