Get Mystery Box with random crypto!

🌹استاد قرائتی🌹

لوگوی کانال تلگرام gharaati2 — 🌹استاد قرائتی🌹 ا
لوگوی کانال تلگرام gharaati2 — 🌹استاد قرائتی🌹
آدرس کانال: @gharaati2
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 4.47K
توضیحات از کانال

به نام خدا 🌷
🌸 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفـــَرَج 🌸
سخنان ناب و دلنشین حاج آقا قرائتی
این کانال توسط هواداران استاد اداره میشود
لینک سروش👇
https://sapp.ir/gharaati2
کانال ما در ایتا👇
http://eitaa.com/gharaati1

Ratings & Reviews

2.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

0

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

2

1 stars

0


آخرین پیام ها 4

2022-01-11 20:51:31
حکایت

ابن سینادرسفرهنگام عبورازشهری،جلوی قهوه خانه ای اسبش رابردرختی بست وکمی یونجه جلوی اسبش ریخت وخودش روی تختی نشست تاغذایی بخورد
روستایی هم به آنجا رسیدوخرش راکناراسب پورسینا بست تادرخوردن کاه شریک اوشود وخودش آمدکنار ابن سینا نشست
ابن سینا گفت:خرت راکنار اسب من نبند؛چراکه خر توازیونجه اومیخورد واسب هم به خرت لگد میزند وپایش رامیشکند
روستایی بروی خودش نیاوردومشغول خوردن شد
ناگاه اسب لگدی زدوپای خرشکست
روستایی گفت:اسبت خر مرالنگ کردوبایدخسارت دهی
بوعلی ساکت شدوخود را به لالی زدوجوابی نداد
صاحب خر،ابن سینارانزدقاضی بردوشکایت کرد
قاضی پرسیدچه شده؟
پورسینا که خودرابه لالی زده بودهیچ نگفت
قاضی به روستایی گفت:این مرد که لال است
روستایی گفت:این لال نیست،خودرابه لال بودن زده،تا تاوان خر مراندهد، قبل ازاین اتفاق با من حرف میزد
قاضی پرسید:چه گفت؟
روستایی گفت:به من گفت خر راپهلوی اسب من نبندکه لگدمیزند وپای خرت رامیشکند
قاضی به ابن سیناخندیدوگفت:
آفرین پس حکمت حرف نزدنت این بود؟!
ابن سینا حرفی زد که ازآن زمان درزبان پارسی به مَثل تبدیل شد
جواب ابلهان خاموشی است

امثال و حکم دهخدا

@gharaati2
1.1K viewsedited  17:51
باز کردن / نظر دهید
2022-01-06 18:32:23
میدونی از بچگی ام توی هیاتت بودم
میدونی گریه کن غم مادرت بودم

میدونی وابستتم بهت ارادت دارم
میدونی دلبستتم بهت ارادت دارم

یه ذره منو ببین مگه من چندتا امام حسین دارم
پای درد من بشین مگه من چندتا امام حسین دارم

#شب_جمعه_شب_زیارتی

@gharaati2
57 viewsedited  15:32
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 20:57:01
روضه کوتاه و تاثیرگذار
حضرت زهرا سلام الله علیها

از زبان:
حجةالاسلام #قرائتی

شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) را تسلیت می‌گوییم.

برای دوستان خود فوروارد کنید

@gharaati2
660 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2022-01-05 20:57:01 «گوشه‌ای از فضایل حضرت زهرا(سلام الله علیها)»

حجت الاسلام #قرائتی:

در بخشش و کرامت:
در شب عروسى، زمانی که فقيرى پيراهن كهنه‌‏اى درخواست كرد، به ياد آيه‏ «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ ...» پيراهن عروسيش را به او بخشيد.

در عفت:
براي سخن گفتن با نابينا،‌ محجبه رفت و در پاسخ به سئوال پدرش راجع به اين موضوع فرمود: گرچه ما را نمي‌بيند، ليك من او را مي‌‌بينم.

در صداقت:
عايشه مي‌‌گويد: پس از پدرش هيچكس را راستگوتر از فاطمه نيافتم و در روايات، بهترين نمونه‏‌ى صدّيقه، فاطمه‏‌ى زهرا(سلام‌الله‌علیها) معرّفى شده است.

در دانش:
در خطبه فدكيه اصول و فروع دين در بين كلماتش چون جواهر مي‌‌درخشد و كتابى به نام مصحف دارد كه امامان معصوم(علیهم‌السلام) گاهى براى كسب اطلاع از آينده به آن كتاب مراجعه مى‏كردند.

در شجاعت و حمایت از امام زمانش:
كدام زني را سراغ داريد كه براي دفاع از شوهر ‌و بهتر بگويیم امامش تا سر حد جان،‌ مايه بگذارد و باز خود را مقصر دانسته و از كوتاهي خود شرمسار باشد. همان کسی که پس از وفات پیامبر(صلى الله عليه و آله)، به در خانه ‏هاى مردم مى‏رفت و مى ‏گفت: مگر نبوديد و نشنيديد كه رسول خدا در غدير خم چه فرمود؟ «مَن كنتُ مولاه فهذا فعلىّ مولاه» هر كه من مولاى اويم، علىّ مولاى اوست.

در مقامش:
همین بس که عطیه خدا به پیامبر است: «إِنَّا اعطیناک الکوثر» کوثری است که نسل كثير پيامبر از طريق اوست.
در ميان چهارده معصوم، وجود يك زن لازم بود. وجود حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) الگويى بود كه به زنان ثابت شود آنچه اسلام مى ‏گويد قابل عمل است. نه تنها زهرا(سلام‌الله‌علیها)، بلكه دخترش حضرت زينب نيز الگوى زنان تاريخ است.


@gharaati2
627 views17:57
باز کردن / نظر دهید
2022-01-04 12:16:15
وقتی داستان حضرت یوسف و می‌خونی، دلت آروم میگیره

خدایی که میتونه یک پسر بچه رو وسط بیابون از ته چاه نجات بده، خدای منم هست...خدایی که بتونه محبت یک زندانی رو تو دل پادشاه مصر بندازه، خدای منم هست ... خدایی که بتونه یک بچه رو بعد سال‌های سال به پدرش برگردونه، خدای منم هست.

اون ارحم الراحمینِ: یعنی مهربانترین مهربانان هر وقت از چیزی ترسیدی چشمات و ببند و تو دلت تکرار کن فاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ

خداوند بهترین نگهدار است، و او مهربان‌ ترین مهربانان است.

قسمتی از آیه ۶۴ سوره یوسف

#نکته_ناب

@gharaati2
332 viewsedited  09:16
باز کردن / نظر دهید
2022-01-03 22:06:34
#حرف_خوب

بگیم: خدایا خیر بده! نگو اینو می‌خوام، خدایا این دختر نصیب پسر من بشه، این پسر نصیب دختر من بشه، این شغل، این ماشین و ... رو می‌خوام. به خدا نگید، چه و چه... بگید: «خیر» قرآن یک آیه داره، میگه: گاهی وقت‌ها یک چیزی رو خوب می‌دونی ولی به ضررته! خیال می‌کنی خیره اما به ضررته. خیر از خدا بخواید.

حجت‌‌الاسلام قرائتی

@gharaati2
565 viewsedited  19:06
باز کردن / نظر دهید
2022-01-02 23:23:09
نماز‌خواندن حاج‌قاسم وسط کاخ کرملین


@gharaati2
614 viewsedited  20:23
باز کردن / نظر دهید
2021-12-31 20:30:54 بله جناب شيخ. چندين سال است عادت كرده‌ام در اين شهر مرگ و مير زياد است.

اگر روزي مرده‌اي را در يكي از قبرستانهاي اين شهر خاك كنند و من شب كفنش را ندزدم آن شب خوابم نمي‌برد. كفن‌ها را به بازار مشهد رضا مي‌برم و مي‌فروشم.

از اين كار توبه كن، خدا از سر تقصيراتت مي‌گذرد.

آن دو از قبرستان خارج شدند.

جوان پرسيد:

از كدام طرف بروم؟

برو محله مسجد جامع، من همسايه محمد بن يحيي هستم.

جوان به راه خود ادامه داد. شيخ طبرسي نگاهش را به آسمان و ستاره‌هاي بيشمار آن دوخته بود وخدا را شکر میگفت.

علامه طبرسی با کمک خداوند نذرش را ادا کرد و کتاب گرانبهای تفسیر مجمع البیان رانوشت.

نشر صدقه جاریه است

اللهم الرزقنی حسن عاقبه
727 views17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-31 20:30:54 قبر شيخ آماده بود و كنار آن تلي از خاك ديده مي شد. مردم اطراف قبر حلقه زدند.

صداي گريه آنها هر لحظه زيادتر مي شد.

جسد شيخ طبرسي را از تابوت بيرون آوردند و داخل قبر گذاشتند.

قطب الدين راوندي وارد قبر شد و جنازه را رو به قبله خواباند و در گوشش تلقين خواند.

سپس بيرون آمد و كارگران مشغول قرار دادن سنگهاي لحد در جاي خود شدند.

پيش از آنكه آخرين سنگ در جاي خود قرار داده شود، پلك چشم چپ شيخ طبرسي تكان مختصري خورد اما هيچكس متوجه حركت آن نشد!

كارگران با بيل‌هايشان خاكها را داخل قبر ريختند و آن را پر كردند. روي قبر را با پارچه اي سياه رنگ پوشاندند.

آفتاب به آرامي در حال غروب كردن بود.

مردم به نوبت فاتحه مي‌خواندند و بعد از آنجا مي‌رفتند.

شب هنگام هيچ كس در قبرستان نبود.

شيخ طبرسي به آرامي چشم گشود.

اطرافش در سياهي مطلق فرو رفته بود.

بوي تند كافور و خاك مرطوب مشامش را آزار مي‌داد.

ناله‌اي كرد.

دست راستش زيربدنش مانده بود.

دست چپش را بالا برد.

نوك انگشتانش با تخته سنگ سردي تماس پيداكرد.

با زحمت برگشت و به پشت روي زمين دراز كشيد.

كم‌كم چشمش به تاريكي عادت كرد.

بدنش در پارچه‌اي سفيد رنگ پوشيده بود.

آرام آرام موقعيتي را كه در آن قرار گرفته بود درك مي‌كرد.

آخرين بار هنگام تدريس حالش بهم خورده بود و ديگر هيچ چيز نفهميده بود.

اينجا قبر بود!

او را به خاك سپرده بودند. ولي او كه هنوز زنده بود. زنده به گور شده بود. هواي داخل قبر به آرامي تمام مي‌شد و شيخ طبرسي صداي خس خس سينه‌اش را مي‌شنيد.

چه مرگ دردناكي انتظار او را مي‌كشيد.

ولي اين سرنوشت شوم حق او نبود.

آيا خدا مي‌خواست امتحانش كند؟

چشمانش را بست و به مرور زندگيش پرداخت.

سالهاي كودكي‌اش را به ياد آورد واقامتش در مشهد الرضا را. پدرش «حسن بن فضل » خيلي زود او را به مكتب خانه فرستاد.

از كودكي به آموختن علم و خواندن قرآن علاقه داشته و سالها پشت سر هم گذشتند. به سرعت برق و باد!

شش سال پيش زماني كه 54 ساله بود، سادات آل‌زباره او را به سبزوار دعوت كرده و شیخ دعوتشان را پذيرفت و به سبزوار رفت.
مديريت مدرسه دروازه عراق را پذيرفت و مشغول آموزش طلاب گرديد و سرانجام هم زنده به گور شد!

چشمانش را باز كرد.
چه سرنوشتی در انتظار او بود

ديگر اميدي به زنده ماندن نداشت.

نفس كشيدن برايش مشكل شده بود.

هر بار که هواي داخل گور را به درون ريه‌هايش مي‌كشيد سوزش كشنده‌اي تمام قفسه سينه‌اش را فرا ميگرفت.

آن فضاي محدود دم كرده بود و دانه‌هاي درشت عرق روي صورت و پيشاني شيخ را پوشانده بود.

در اين موقع به ياد كار نيمه تمامش افتاده و چون از اوايل جواني آرزو داشت تفسيري بر قرآن كريم بنويسد.
چندي پيش محمد بن يحيي بزرگ آل‌زباره نيز انجام چنين كاري را از او خواستار شده بود.

اما هر بار كه خواسته بود دست به قلم ببرد و نگارش كتاب را شروع كند، كاري برايش پيش آمده بود.

شيخ طبرسي وجود خدا را در نزديكي خودش احساس ميكرد.

مگر نه اينكه خدا از رگ گردن به بندگانش نزديكتر است؟
به آرامي با خودش زمزمه كرد:

خدايا اگر نجات پيدا كنم، تفسيري بر قرآن تو خواهم نوشت.خدایا مرا از اين تنگنا نجات بده تا عمرم را صرف انجام اين كار كنم.

ولی شيخ طبرسي در حال خفگی و زنده بگور شدن بود.

اما به یکباره كفن‌دزدی با ترس و لرز وارد قبرستان بزرگ می‌شود.

بيلي در دست به سمت قبرشيخ طبرسي رفت.

بالاي قبر ايستاد و نگاهي به اطراف انداخت.

قبرستان خاموش بود و هيچ صدايي به گوش نمي‌رسيد.

پارچه سياه رنگ را از روي قبر كنار زد و با بيل شروع به بيرون ريختن خاكها كرد.

وقتي به سنگهاي لحد رسيد، يكي از آنها را برداشت.

نسيم خنكي گونه‌هاي شيخ را نوازش داد.
چشمانش را باز كرد و با صداي بلند شروع به نفس كشيدن كرد. كفن دزد جوان، وحشت زده مي‌خواست از آنجا فرار كند اما شيخ طبرسي مچ دست او را گرفت.

صبر كن جوان!
نترس من روح نيستم. سكته كرده بودم. مردم فكر كردند مرده‌ام مرا به خاك سپردند.

داخل قبر به هوش آمدم. تو مامور الهي هستي....

آیا مرا می‌شناسی؟

بله مي شناسم!

شما شيخ طبرسي هستيد که امروز تشييع جنازه تان بود.

دلم مي‌خواست،
دلم مي‌خواست زودتر شب شود و بيايم كفن شما را بدزدم!

به من كمك كن از اينجا بيرون بيايم.

چشمانم سياهي مي‌رود.

بدنم قدرت حركت ندارد.

كفن دزد شيخ طبرسي را بيرون آورده در گوشه‌اي خواباند و بندهاي كفن را باز كرد و به گوشه‌ای انداخت.

مرا به خانه‌ام برسان. همه چيز به تو مي‌دهم. از اين كار هم دست بردار.

كفن دزد جوان لبخند زد و بدون آنكه چيزي بگويد شيخ را كول گرفت و به راه افتاد.

شيخ طبرسي به كفن اشاره كرد و گفت:
آن کفن را هم بردار.
به رسم يادگاري! به خاطر زحمتي كه كشيده‌اي جوان به سمت كفن رفت. خم شد و آن را برداشت.

خيلي وقت است به اين كار مشغولي؟
700 views17:30
باز کردن / نظر دهید
2021-12-31 20:14:56
پدرش می‌گفت: آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت.
نیمه شب با صدای ناله اش از خواب پریدم. رفتم پشت در اتاقش....
سر گذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می‌کرد.

می‌گفت: خدایا! اگر شهادت را نصیبم کردی، می‌خواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم .مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهید شوم ...
دعایش مستجاب شد و یک‌جا سر و دستش را داد...
راوی: پدر شهید

عکس بالا سمت چپ
#سردار_دلها کنار مزار شهید

#شهید_ماشا_الله_رشیدی

@gharaati2
829 viewsedited  17:14
باز کردن / نظر دهید