#_اگه سرپناه میخوای، باید صیغهام شی _انصافت کجا رفته؟ من ی | «شوک شیرین» مژگان قاسمی
#_اگه سرپناه میخوای، باید صیغهام شی
_انصافت کجا رفته؟ من یه دختر تنهام چطوری میتونم دو روز این پول رو جور کنم؟ https://t.me/+Gncj__zbKDM4OTZk مردک دستی به سیبیلش کشید: _اونش دیگه به من ربطی نداره. مالمه اختیارشو دارم.
چشمم شروع به باریدن کرد، قدمی نزدیک تر برداشتم. _یکم مهلت بده. جورش میکنم. الان نمیتونم. بی انصاف عزادارم! لاحقل حرمت رخت عزامو نگهدار.
دستی به سیبلش کشید: _تا همین الانشم حرمتتون نگهداشتم. یا تا پس فردا پول جور میکنی! یا که تخلیه میکنی. همین که گفتم.
_از کجا این همه پول بیارم؟ _چه میدونم ای بابا عجب گرفتاری شدیم. دزدی کن اصلاً یا که... نگاه چندش آورش را به سر تا پاییم انداخت. _یا تن فروشی، فکر کنم پول خوبی بابتت بدن. هرچند منم بدم نمی یاد امتحان کنم.
مات و مبهوت به صورتش نگاه کردم، باورم نمیشد این مرد تا این اندازه وقیع باشد.
دستم را تخت سینهاش گذاشتم وبه عقب هولش دادم. _مردتیکه حرومزاده! دندان قورچهای کرد و دستش را بالا برد، از ترس بر خورد دستش با صورتم کمی عقب رفتم.
_دستتو بیار پایین، وگرنه دونه به دونه انگشتاتو خُرد میکنم. به سمت صدای آشنا برگشتم، زانیار بود. خودش بود.
_تورو سننه، چیکارهای؟! با قدمهای مطمئن به سمت ما آمد؛ نگاه گذرایی به صورتم انداخت.
_شوهرش... و فرشته عذاب تو. رنگ من و مردک صاحب خانه همچون گیج سفید شد، این دیگر چه حرفی بود؟ مردک به تته پته افتاد. _خونه رو تلخیه میکنیم. پول خانم رو آماده کن.
دست مرا گرفت و به دنبال خود کشاند. _دیوونه شدی؟ این چه حرفی بود زدی مگه من زنتم؟! سرد نگاهی به من انداخت. _میشی. اگه سر پناه میخوای باید صیغهام شی https://t.me/+Gncj__zbKDM4OTZk