Get Mystery Box with random crypto!

غزلهای ماندگار

لوگوی کانال تلگرام ghaz2020 — غزلهای ماندگار غ
لوگوی کانال تلگرام ghaz2020 — غزلهای ماندگار
آدرس کانال: @ghaz2020
دسته بندی ها: حیوانات , اتومبیل
زبان: فارسی
مشترکین: 7.67K
توضیحات از کانال

تبلیغات : https://t.me/ UxX9G5A0WT5dAu2J
ارتباط با ما👈https://t.me/Reza20122
هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر و غزلها بدون عضویت در کانال مورد رضایت ایشان نمی باشد.

Ratings & Reviews

3.33

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

1

4 stars

0

3 stars

1

2 stars

1

1 stars

0


آخرین پیام ها 115

2021-07-28 08:09:38 مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم

نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم

چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی
به سیب بوستان و شهد و شیرم

چنان پر شد فضای سینه از دوست
که فکر خویش گم شد از ضمیرم

قدح پر کن که من در دولت عشق
جوان بخت جهانم گر چه پیرم

قراری بسته‌ام با می فروشان
که روز غم بجز ساغر نگیرم

مبادا جز حساب مطرب و می
اگر نقشی کشد کلک دبیرم

در این غوغا که کس کس را نپرسد
من از پیر مغان منت پذیرم

خوشا آن دم کز استغنای مستی
فراغت باشد از شاه و وزیرم

من آن مرغم که هر شام و سحرگاه
ز بام عرش می‌آید صفیرم

چو حافظ گنج او در سینه دارم
اگر چه مدعی بیند حقیرم

#حافظ

@ghaz2020
471 views05:09
باز کردن / نظر دهید
2021-07-28 07:43:25 دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

چگونه انس نگیرند با تو آدمیان
که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر
حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن
به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس
کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند

قرار عقل برفت و مجال صبر نماند
که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق
دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند

رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی
که شرط نیست که با زورمند بستیزند

#سعدی

@ghaz2020
484 views04:43
باز کردن / نظر دهید
2021-07-27 20:13:52 فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست
این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درددل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود

#فاضل_نظری

@ghaz2020
612 views17:13
باز کردن / نظر دهید
2021-07-27 10:13:52 خیال نقش تو در کارگاه دیده کشیدم
به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم

اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم

امید در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم

به شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم

ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی
ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم

ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری
که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم

گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم

چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی
که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم

به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ
که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم

#حافظ

@ghaz2020
727 views07:13
باز کردن / نظر دهید
2021-07-27 06:48:33 به جان تو که سوگند عظیمست
که جانم بی‌تو دربند عظیمست

اگر چه خضر سیرآب حیاتست
به لعلت آرزومند عظیمست

سخن‌ها دارم از تو با تو بسیار
ولی خاموشیم پند عظیمست

هر آن کز بیم تو خاموش باشد
اگر چه خر خردمند عظیمست

هر آن کس کو هنر را ترک گوید
ز بهر تو هنرمند عظیمست

فکندم خویش را چون سایه پیشت
فکندن پیشت افکند عظیمست

که بغداد تو را داد بزرگست
سمرقند تو را قند عظیمست

حریصم کرد طمع داد قندت
اگر چه بنده خرسند عظیمست

بریدستی مرا از خویش و پیوند
که دل را با تو پیوند عظیمست

خمش کن همچو عشق ای زاده عشق
اگر چه گفت فرزند عظیمست

رکاب شمس تبریزی گرفتم
که زین شمس زرکند عظیمست

#مولانا

@ghaz2020
755 views03:48
باز کردن / نظر دهید
2021-07-27 06:35:56 ای صبح نودمیده! بناگوش کیستی؟
وی چشمه حیات لب نوش کیستی؟

از جلوهٔ تو سینه چو گل چاک شد مرا
ای خرمن شکوفه! بر و دوش کیستی؟

همچون هلال بهر تو آغوش من تهی است
ای کوکب امید در آغوش کیستی؟

مهر منیر را نبود جامهٔ سیاه
ای آفتاب حسن سیه پوش کیستی؟

امشب کمند زلف ترا تاب دیگری است
ای فتنه در کمین دل و هوش کیستی؟

ما لاله سان ز داغ تو نوشیم خون دل
تو همچو گل حریف قدح نوش کیستی؟

ای عندلیب گلشن شعر و ادب رهی
نالان بیاد غنچه خاموش کیستی؟

#رهی_معیری

@ghaz2020
714 views03:35
باز کردن / نظر دهید
2021-07-26 19:36:50 جز خیالِ رخِ توو ، هیچ به سر نیست مراا ،
در شگفتم که چرا ، هیچ خبر نیست مراا ،

این چه داغیست که در سینه ی ما افکندی ؟
این چه سردیست توورا ، هیچ نظر نیست مرا ؟

هر شب از زاری من ، خلق به افغان آمد ،
این چه شامیست سیه ، صبح وسحر نیست مراا ؟

بنشستم بنویسم غزلی از غم هجر ،
ناله ای کرد قلم ، گفت هنر نیست مراا ،

چاره جز سوختنم در ره تو نیست کنون ،
همه درد و همه آه ، راه دگر نیست مرا ،

مهر خاموشی زدم ، افتاده ام کنج قفس ،
همچو مرغ بال بسته ، بال و پر نیست مرا ،

روز وشب میبارد از ناکامی دل چشم من ،
از نفس افتاد دل ، دیده ی تر نیست مرا ،

همه را چشمه ی مهری ، همه را مرحمتی ،
زآن همه مهر ومحبت ، مختصر نیست مرا ،

صد نهال بر سینه ی توو کاشتم ، اما چه سود ؟
سنگدل با تو چه گویم ؟ بار وَر نیست مرا ،

خواب #راحم تلخ تعبیر است دگر امید نیست ،
از پریشانی دل ، شام و سحر ، نیست مرا ،

#راحم_تبریزی

@ghaz2020
735 views16:36
باز کردن / نظر دهید
2021-07-26 12:17:16 ز شوق دوست نالم زار در پوست
نگنجم در قبا چون مار در پوست

من آن کافردل زاهد جبینم
که دارد سبحه‌ام زنار در پوست

مرا ز آهنگ ساز ناله گویی
که دارد سینه موسیقار در پوست

ترنج غبغبش تا دیدم از شوق
نمی‌گنجد دلم چون مار در پوست

ازین پهلو به‌آن پهلو نپیچم
چنان غلطم که دارم خار در پوست

سخن در پرده گویم با دل خویش
که دارد لذتِ گفتار در پوست

برآ از پرده همچون مغز «طالب»
که عارف می نسازد کار در پوست


#طالب_آملی

@ghaz2020
770 views09:17
باز کردن / نظر دهید
2021-07-26 11:02:27 صد چشمه ی زهر از لب داغ دل ما ریخت
غم روغن تلخی به چراغ دل ما ریخت

ساقی چو می عشق تو می کرد به ساغر
هر صاف که آید به ایاغ دل ما ریخت

هر گرد ملالی که برفتند ز دل ها
عشقت همه بر روی فراغ دل ما ریخت

فریاد که هر دل که به دیوار غم او
بر کوفت سری چون ز دماغ دل ما ریخت

آبی که بنوشید خضر، وه، که ز مژگان
در بادیه غم به سراغ دل ما ریخت

این گریه که برگشت به دل از ره دیده
صد دانه ی الماس به داغ دل ما ریخت

عرفی جگر افشان نبود ناله ی هر دل
این برگ ز گلدسته ی باغ دل ما ریخت

#عرفی_شیرازی

@ghaz2020
792 views08:02
باز کردن / نظر دهید
2021-07-26 08:51:29 به شکر خنده دل بردی ز هر زیبا نگارینی
بنام ایزد، چه زیبایی، تعالی الله چه شیرینی

چنان بر من گذر کردی که دارایی به درویشی
چنان بر من نظر کردی که سلطانی به مسکینی

هزاران فتنه برخیزد ز هر مجلس که برخیزی
هزارن شعله بنشیند به هر محفل که بنشینی

تویی خورشید و ماه من به هر بزمی و هر بامی
تویی آیین و کیش من به هر کیشی و هر دینی

به بزمت می نشینم گر فلک می داد امدادی
به وصلت می رسیدم گر قضا می کرد تمکینی

چنان از عشق می نالم که مجنونی به زنجیری
چنان از درد می غلتم که رنجوری به بالینی

تویی هم حور و هم غلمان تویی هم خلد و هم کوثر
که هم اینی و هم آنی، و هم آنی و هم اینی

مرا تا می دهد چشم تو جام باده، می نوشم
تویی چون ساقی مجلس چه تقوایی چه آیینی

در افتاده ست مرغ دل به چین زلف مشکینت
چو گنجشکی که افتاد ناگهان در چنگ شاهینی

چنان بر گریه ام لعل می آلود تو می خندد
که آزادی به محبوسی و دل شادی به غمگینی

الا ای طرهٔ جانان، من از چین تو در بندم
که سر تا پا همه بندی و پا تا سر همه چینی

فروغی تا صبا دم می زند از خاک پای او
سر مویی نمی ارزد وجود نافهٔ چینی

#فروغي_بسطامي

@ghaz2020
866 views05:51
باز کردن / نظر دهید