من منتظر تو هستم. تویی که نمیدانم کدامی، کدام آباد و سبز روب | خوشنیّت بدکردار
من منتظر تو هستم. تویی که نمیدانم کدامی، کدام آباد و سبز روبرو. کدام باریکهی نور این اتاق. من منتظرم، در انتظار چیزهایی که نمیدانم هستند و چیزهایی که نمیدانم دارم. من روی این سبزهها نشستهام تا باد خسته شود. نگاهم به ساحلیاست که پیوسته خود را روی شنهای گرم رها میکند. من منتظرم سایهها تمام شوند، آفتاب دوباره بخوابد تا دوباره و دوباره تصویرش را بگیرم و پر از غروب شود حافظهام. من منتظر انتهای شبم، تا غم روزها را دوباره ببینم. اندوه جریان دار زندگی. همانی که لبخند دارد و قدم میزند کنار خیابانهای پیچخورده. صورت انتظار را من بین این ابرها میکشم. نخهای تنیده شدهی باد که کمرنگتر میشوند. و تو کمرنگتر میشوی. من انتظار تو را دارم. @Goft_Divane