ساعت زیباست، ولی چه میگوید؟ مهم نیست. تمامشان را انداختم بیرو | خوشنیّت بدکردار
ساعت زیباست، ولی چه میگوید؟ مهم نیست. تمامشان را انداختم بیرون. صدا میدهند. صدای ممتد و متوازن. صدای منظمی که آرام و همیشگیست. من هنوز برای چیزهای همیشگی آماده نیستم. نمیتوانم تصور کنم که چه میشود اگر تا ابدِ من، این چیزها باشند. این چیزهایی که همیشه بود. همینها که این خرده چوبهارا داخل انگشتم فرو کرد و سالهاست نشستهامکه بیرون بیاید. همین حسی که یکچیز کامل نیست همیشه، چیزی آرام نیست اینجا. برای همین میخواهم بروم. یکجایی، یک چیزی. جایی که شاید مثلا تو کاملش کنی، یا خودم بسازمش. شاید بعد خراب شود و مهم نیست. اینجا چیزها همیشگیست. فعلا سعی میکنم با خودکارم روی دستم چیزی بنویسم. چیزهای نامفهموم، به این فکر میکنم که اگر دائما این چیزها پابرجا میماند، و با جریان آرام آبهم کمرنگ نمیشد؛ چه مینوشتم. چه چیز آنقدر اهمیت دارد، یا کامل، که تا همیشه اینجا بنشیند، هیچ چیز. این جوابیست همیشگی. پس مهم نیست چیزها چگونه تا ابد همراهم هستند، بهرحال هرکدام را که متوقف کنم، حسی ابدی را در خودم ریشه میدوانم. مهم نیست خب. (شاید این جمله*). :)) @Goft_Divane