وقتی توی خونهی قبلیمون زندگی میکردیم، کنار آپارتمان ما، داشت | خوشنیّت بدکردار
وقتی توی خونهی قبلیمون زندگی میکردیم، کنار آپارتمان ما، داشتن گودبرداری میکردن. روزهای پر از سر و صدا، حتی خیلی وقتها میلرزید پنجره و زمین زیر پامون. کمکم داشتنمیساختنش. هر روز احساس میکردم که داره ساخته میشه. امشب از کنارش رد شدیم. یه آپارتمان خشگلی ساخته شده بود، کنار جای قبلی ما. احساس کردم یه آدمایی اونجان، حتی یه آدمایی توی واحد قبلی ما زندگی میکنن. من جزوی از هیچ کدوم نیستم. احساس میکنم خب اینهمه مدت حسش کرده بودم، احساس میکنم توی اون حس ساختنش سهیمم. اما واقعا، چیزی برای من نیست، حتی اون جایی که بودم هم، آدماش دارن واسه خودشون خاطره میسازن. حتی دیگه جای گلدونا کنار بالکن نیست، حتی خیلی چیزا که دیگه واسه من نیست. سهم من یه خاطرست و یه حس خوب. همین کافیه، نه؟