Get Mystery Box with random crypto!

@Golchinma هرکه بامش بیش، برفش بیشتر￸ داستانش ربطی به ب | گلچین

@Golchinma

هرکه بامش بیش، برفش بیشتر￸
داستانش ربطی به برف و پشت بام نداره

می‌گویند که در روزگاران قدیم پادشاهی بود که در اثر بیماری در می گذرد￸

قبل از مرگ وصیت می‌کند چون وارث و جانشینی نداشته، فردای آن روز اولین کسی که وارد شهر شد را بر جایگاه قدرت بنشانند و او را پادشاه جدید شهر معرفی کنند￸

فردای آن روز مردم و امرا دستور شاه درگذشته را بر سر می‌گذارند و گدایی را که در تمام عمر تنها اندوخته‌اش خرده پولی بوده و لباس کهنه‌ای، به عنوان شاه معرفی می‌کنند و او را بر تخت پادشاهی می‌نشانند￸

روزها می‌گذرد و این گدا که حالا شاه شده و البته معتبر، بر تخت می‌نشیند و امور را اداره می‌کند￸

تا اینکه برخی از امیران شهر و زیردستانش سر ناسازگاری با او بر می‌دارند و با دشمنان دست به یکی می‌کنند و شاه تازه هم که توان مدیریت امور را از کف داده، بخشی از قدرت را به آن‌ها واگذار می‌کند￸

روزی یکی از دوستان دیرینش که از قضا رفیق گرمابه و گلستانش بود، وارد شهر می‌شود و می‌شنود که رفیقش حال پادشاه آن دیار است￸
برای تجدید دیدار و البته عرض تبریک نزد او می‌رود￸

پادشاه جدید در پاسخ تبریک و تعریف و تمجید دوستش می‌گوید: ای رفیق بیچاره من، بدان که اکنون حال تو بسیار از من بهتر است￸
آن زمان غم نانی داشتم و اینک تشوش جهانی را بر دوش می‌کشم￸
سختی‌ها و رنج‌های بسیاری را متحمل گشته‌ام￸

و در اینجاست که رفیق دیرینش می‌گوید: هرکه بامش بیش، برفش بیشتر￸

@Golchinma