2022-01-02 08:30:40
من ۳۶ سالمه و توی یه آژانس امنیتی کار میکنم.
سال پیش وقتی تازه به اینجا اومدیم من تا دیروقت مشغول کار بودم که صفحه کامپیوتر بدون هیچ دلیل منطقی خاموش شد.
با خودم گفتم حتما مشکل از کامپیوتره و دوباره روشنش کردم ولی طولی نکشید که اون اتفاق دوباره تکرار شد ولی این بار صدای مردونه ای آروم شروع به خندیدن کرد.
صدای خنده قطع نمیشد و من حسابی ترسیده بودم.
هدفونمو روی گوشام گذاشتم و سعی کردم به اتفاقات چند دقیقه قبل فکر نکنم.
هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که انگار شخصی هدفون رو از روی گوشم کشید و سمت دیوار پرت کرد.
از ترس نفسم بالا نمیومد.
کیفمو برداشتم و سمت خروجی دویدم.
فردای همون روز یه بسته بدون فرستنده جلوی خونم پیدا کردم که حاوی هدفونم و یه عکس بود.
یه عکس از من که دیشب گرفته شده بود و زاویه عکس نشون میداد هرکسی که اون عکس رو گرفته باید رو به روی من توی فاصله نزدیکی می ایستاده ولی من اون شب کسی رو ندیده بودم.
قسمت ترسناک تر ماجرا نوشته ی پشت عکس بود:
"من عاشق اینم وقتی ترسیدی بهت زل بزنم"
من هیچ وقت نفهمیدم اون شب با چی رو به رو شده بودم ولی از اینکه اون اتفاق دوباره تکرار نشد خوشحالم.
' 𝗼𝘁𝗵𝗲𝗿 𝗰𝗵𝗻𝗻𝗹𝘀
' #shortstory
@gothic_mood <𝗚𝗮𝘁𝗵𝗶𝗰 𝗢𝗿𝗴 𝗖𝗵𝗻𝗻𝗹
6.7K views𝘮𝘰𝘰𝘯𝘸𝘦𝘭, edited 05:30