2021-02-13 23:13:20
ابوالحسن خرقانی می گوید؛
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!
مرد فاسدی از کنارم گذشت و من
گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!
او گفت: ای شیخ! خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد شد!
مستی دیدم که افتان و خیزان در
جاده های گل آلود می رفت،
به او گفتم: قدم ثابت بردار تا نلغزی!
گفت: من بلغزم باکی نیست، به هوش باش تو نلغزی ای شیخ! که جماعتی از پی تو خواهند لغزید...!
کودکی دیدم که چراغی در دست داشت
گفتم: این روشنایی را از کجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ این شهری،
بگو که این روشنایی کجا رفت؟
زنی بسیار زیبارو که در حال خشم
از شوهرش شکایت میکرد!
گفتم: اول رویت را بپوشان، بعد با من حرف بزن!
گفت: من که غرق خواهش دنیا هستم،
چنان از خود بی خود شده ام که از خویش خبرم نیست، تو چگونه غرق محبت خالقی، که از نگاهی بیم داري!
@Gozashtehaa22 ☜ Join
3.9K views20:13