ساعتی نیست که در شهر گرفتاری نیست
شهر غارت شده و نعرهی عیاری نیست!
نه زلیخا و عزیزی، نه ترنجی، نه کسی
یوسف از چاه برون آمده، بازاری نیست!
حسن، آنست که در صورت بسیاری هست
عشق، چیزی است که در چنتهی بسیاری نیست...
نه مغول، دست کشیده است ز خونخواری خویش
مو به مو گشته ولی گردن عطاری نیست!
شیخ ما گشت پی آدم و در شهر نبود
گشتهایم از همه سو اینهمه را، آری نیست...
در قطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم
کوه میریزد و دهقان فداکاری نیست!
کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم
خرم آن باغ که در چنبر دیواری نیست...
@h_jannati