انگار واقعیت، اگر بتوان در موقعیت من از واقعیتها حرف زد، این | یادداشتهای یک روانپزشک
انگار واقعیت، اگر بتوان در موقعیت من از واقعیتها حرف زد، این بود که نه تنها باید از چیزهایی حرف بزنم که نمیتوانم دربارهشان حرف بزنم، بلکه، که حتا بسیار جالب توجه تر است، بلکه من، که اگر بشود حتا بسیار جالب توجه تر است، که من، فراموش کردم، مهم نیست. و درعین حال ملزمم به صحبت کردن. هرگز ساکت نمیشوم. هرگز. تنها نمیمانم، در آغاز. البته تنهایم. تنها. این زود گفته می شود. چیزها باید زود گفته شوند. و چگونه می توان، در چنین ظلمتی، مطمئن بود؟... (ننامیدنی، بکت، نوید) پ.ن: فقط از یک نویسندهی بزرگ مثل بکت برمیاد که با این جسارت بزنه به چرت و پرت گفتن. ردیف کردن جملههای ناکامل و بیمعنی. درست عین واقعیت. ما در گفت و گوی درونی موقع تصمیمگیری برای مهمترین مسائل زندگی، مگه جملهی کامل داریم؟ من الان کشف کردم که حرفای واقعی اصلا جمله بندی ندارن. هر حرفی که در قالب یه جملهی شسته رفته با فعل و فاعل و مفعول و قید و صفت دیدید، مطمئن باشید حرف واقعی نیست، اراجیفه. همهی جملههای کامل دروغن. فرض کنید یه عاشق به معشوقش عشق را با یک جملهی کامل ابراز کنه! جملههای واقعی کامل نمیشن، چون وسط گفتن جمله، تغییر جهت میدن و نویسنده اگه بخواد جمله را کامل کنه ناچاره از این تغییر جهت طبیعی چشم پوشی کنه. البته که ما به قول بکت ملزم به صحبت کردنیم! در جلسههای تراپی من فشاری که روی مراجع نسبت به الزام به صحبت هست را بارها و بارها میبینم. خب حرفی نداره بزنه، حتما باید یه چیزی بگه؟! من خودم البته پایهی بازی سکوت با مراجع هستم. آمادگیش رو دارم که سه چهارم جلسه به سکوت بگذره. چقدر بکت قشنگ گفته که "چیزها باید زود گفته شوند" اگه زود گفته نشن میپرن، ذهن تغییر جهت میده. حرفتون را زود بزنید. اگه همین الان نگید دیگه نمیگید. @hafezbajoghli