Get Mystery Box with random crypto!

ولایت مکران در دوران هجوم قشون گورکانی دوران سقوط ایلخانان ت | کارگاه طنز و تاریخ

ولایت مکران در دوران هجوم قشون گورکانی

دوران سقوط ایلخانان تا برآمدن تیمور در تاریخ ایران یک دوره‌ی هرج و مرج سیاسی و رشد حکومت‌های ملوک‌الطوایفی بود که هر کدام بر بخشی از ایران زمین استیلا داشتند، که بیشتر وقت‌ها در رقابت با همدیگر و اختلافات درون خاندانی بودند، این دوره در تاریخ این کهن بوم و بر، به دوره‌ی فطرت مشهور است، به همان نسبت اطلاعات رسیده از منابع که گزارشی در مورد محدوده‌ی تحقیقی ما رسیده دچار تقلیل و رکود شده است.

در سال 749 هـ.ق امیر مبارزالدین محمد پسر خود شجاع ر اکه 16 سال بیش نداشت به سرکوبی اوغانیان و جرمانیان فرستاد و او در گرمسیرات کرمان، آن طوایف را مقهور ساخت، چون خبر طغیان ایلات مزبور به فارس رسید، امیر شیخ ابواسحاق یکی از سرکردگان لشکر خویش بنام سلطان جاندار را به حدود هرموز و «مکران» فرستاد تا پس از گرفتن مالیات آن نواحی به کرمان آمده یاغیان را برضد آل مظفر کمک کند، ولی وی خیانت کرد و به مظفریان ملحق شد.

با به قدرت رسیدن شاه شجاع در دوره‌ی فطرت بعد از سقوط ایلخانان «امرا عزم پابوسی­گشتند و رسم نثار و پیشکشی به­تقدیم رساندند و به نظر عنایت وعاطفت ملحوظ گشته و از جانب «کیج و مکران» که اقصی کرمان است ملک‌زادگان شمس‌الدین و تاج‌الدین شاه را مال فرستادند.

حدود متصرفات شاه شجاع از طرف مشرق مانند گذشته تا رود سند می‌رسید، تمامی کرمان و بلوچستان و کیج و مکران در حوزه‌ی اقتدار او داخل بود و امراء و حکام این نواحی مال به خزانه‌ی او می‌فرستادند.

در جنگ قدرت بین میرزا بابکر و سلطان اویس، زمانی‌ که میرزا ابابکر به سیستان رفت، رقیب وی تخت حکومتی کرمان را بدست گرفته و بلافاصله لشکرها به جانب کیچ و مکران فرستاد. در واقع در این دوره مکران همانند قبل، از کرمان اداره می‌شد و همه‌ی حکام که روی کار می‌آمدند برای  گرفتن مالیات منطقه یا سرکوب شورش‌ها ، دخالت‌هایی می‌کردند که در هر دو آن‌ها تنها چیزی که نصیب مردم آن مناطق می‌شد فشار حکام ونتایج مخربی بود که از پس آن وجود داشت.

با برآمدن حکومت تیموریان و در ابتدا و شروع فتوحات برای تثبیت حکومت توسط تیمور، شهرهای سیستان و مناطق دور و اطراف یک بار دیگر زیر سم ستوران ترک، مغول خموده شدند. وی بر دفعاتی چند به نیمروز حمله کرد و غارت‌هایی بسیار از خود برجا گذاشت. برای شرح آن‌ها گزارشات مخالفین و موافقین یعنی مورخان درون حکومتی تیمور و مخالفین آن دارای اهمیت بسیار است، مورخان عصر تیموری و ظفرنامه‌نویسان وی بیشتر گزارشاتی همانند دارند ولی از غارت و کشتار قهرمان داستان‌های خود نمی‌توانستند بگذرند، هرچند شاید در علل و عوامل حمله و پیامدهای آن تقصیرات را به گردن مردم سیستان یا پادشاه آن‌ها می‌اندازند، از نخستین روزهای ورود تیمور و دلیل آن «یزدی» می‌نویسد که:

در این وقت والی سیستان دشمنی قوی داشت که مقابله و مقاتله با او در حییز قدرت و مکنت خود نمی‌دید و از سر عجز و انکسار دست تضرّع و اضطرار به دامن دولت و اقتدار و صاحب قران کامگار و امیرحسین استوار دراز کرد و ...»

یزدی گزارش ادبی با تفصیل ارایه می‌کند و از رفتن تیمور و شکست دشمن می‌گوید تا عدم وفا کردن به عهد شاه سیستان که قصد کرده بود «مبلغی خطیر از نفایس و جواهر و کرایه اموال به شکرانه این پیروزی بپردازد» و چنین بیتی می‌آورد که:

زهر کس ناید این کز ابر همت    نهال عهد را سرسبز دارد.

در برگشت از همین سفر بود که گروهی از سگزیان به آن‌ها حمله کردند و دست راست تیمور آسیب دید، گویی همین آسیب‌دیدگی باعث از کارافتادگی دستش شد، «اما بررسی و آزمایش اسکلت او نشان داد که بخشی از این کارافتادگی بر اثر بیماری بوده است.»

به جز گزارش «ابن عربشاه»، گزارش موجود در بین مورخان دیگر همانندی دارد، ولی ابن عربشاه بعنوان یک مخالف دلیل آمدن تیمور را به سیستان چنین بیان می‌کند که نه به خاطر دعوت ملوک سیستان، بلکه برای راهزنی آمده بود و فلج شدن دست وی را ناشی از ضربه‌ی وارده‌ی از سوی یک چوپانی می‌داند که تیمور قصد دزدیدن گوسفند وی را داشت و جالب است که در حق چوپان دعا می‌کند که «خداوند بازوانش را توانا بدارد»، وی از دستگیری و بردن تیمور نزد ملک حسین کرت و شکنجه و نهایت آزادی وی توسط غیاث‌الدین می‌نویسد.
در هرحال گزارش ابن عربشاه راباید بیشتر از دید یک مخالف­نگاه کرد که ضمناٌ آشنایی چندانی با منظقه نداشته است.

دومین باری که به صورت جدّی در منابع از رفتن تیمور به سیستان گزارش­هایی وجود دارد، مربوط به سال 785 هـ.ق می‌باشد که «رفتن امیرصاحب قران به سیستان و فتح و گرفتار شدن ملک قطب‌الدین» گزارش خوافی از این ماجرا است، تیمور در این سفر قلاع مختلفی را گرفت و ویران ساخت.منابع این کشتارها را ناشی از «عناد» مردم سیستان یا بی خردی شاه سیستان می‌دانند ولی اشاره دارند که «از کشته‌ها پشته‌ها برآمد» و از «سرهای آن جماعت مناره برآوردند».