Get Mystery Box with random crypto!

ما با هم دوستیم. به شانه‌ام تکیه بده. ببین ـــ درختانْ آرنج‌ها | هنر اعتراضی

ما با هم دوستیم. به شانه‌ام تکیه بده. ببین ـــ
درختانْ آرنج‌هایشان را به یکدیگر می‌زنند. با چشم‌هایشان دوردست را نشان می‌دهند
ابری، گاریِ دستیِ سرشار از گُل‌ش را با خود می‌کشد
کبوتری نفس‌زنان از راه می‌رسد.

همهْ‌شب، کهکشان در برابرِ بیداریِ ما بی‌کران می‌گسترد
به‌مانند پلاکاردِ پهناوری از جاودانگی. ما دوستیم.

شهرْ درونِ برادریِ ما لبخند می‌زند.

آه، شهر، هنوز می‌توانی به فرزندانِ خود ایمان داشته باشی.
رفیقی چشمان‌ش را بست
تا به نورِ در درون خود یقین بخشد
امّا در درون‌ش نور افزون‌تر بود
دوباره چشمان‌ش را باز كرد، لبخند زد
و در همان حال كه دوازده تفنگ به سوی‌ش نشانه رفته بودند
به نخستین شاخه‌ی شکوفه‌بارِ آزادی چنگ انداخت
که به درون سعادتِ آفتاب فرو نغلطد.
درون لبخندِ او، شهرِ ما می‌درخشد.

شهر عزیز، این آدم‌ها
گوشه‌ای ندارند بنشینند نان‌شان را بخورند
نان و شراب اصلاً ندارند. بارها کوبیده شدند، زخمی شدند،
بارها مُردند. هرگز نمردند. از مرگ به مرگ،
از دار به دار ـــ بنگرشان، دوباره در برابرِ هم‌اند ـــ دست در دست، خاموش،
دایره‌ای از جبین‌های خم‌شده درون عزم‌شان،
قلب به قلب ـــ دیواری عظیم
که از کائنات دفاع کنند ـــ بی‌سخن.

«یانیس ریتسوس»
برگردان: فریدون فریاد

@Honare_Eterazi