Get Mystery Box with random crypto!

پرنده در آفتاب رخنه می‌کند صدایی در آسمان منم که در برابر خاک | هنر اعتراضی

پرنده در آفتاب
رخنه می‌کند
صدایی
در آسمان
منم
که در برابر خاک ایستاده ام
به کوه خیره می‌شوم
و سنگ ساکت می‌ماند
در سینه‌ام
اگر گلویم
یک‌دم
شکفته می‌شد
که نعره‌ای زمین را بشکاود
تمام زمین را به دوش می‌کشیدم
درون حنجره‌ام قارچ‌های زهر روییده‌ست
دهانم از خزه انباشته‌ست
و در نگاهم
آواز حسرتی‌ست
که استخانم را می‌تکاند
کم از پرنده و آب
غبار می‌پوشاندم،
و خوشه‌های سنبله در پایم
قد می‌کشند.
چنین که می‌گذرد
مگر
که بادهای قرون
نوای استخوانم را بشنوند.
بتاب بر من ای آفتاب
بتاب
که تاب این همه‌ام نیست
ببار برمن ای ابر
ببار
که بردباری ویرانم کرده است
به چشم‌هایم بسیار اندیشیده‌ام
که گفته است
که سنگ در تبار من
همیشه سنگ می‌ماند؟
پرنده‌ای در آفتاب،
جرقه‌ای در جنگلی،
به روی رخنهٔ خورشید
خیره می‌مانم
و گوش‌هایم
شکاف آسمان را حس می‌کند.


«محمد مختاری»

@Honare_Eterazi