دلم در سینماهای بزرگ شهر اِکران شد کنار گیشههای بیبلیطاش راهبندان شد دلم با صحنههایی مستند از قلعهای سوزان به شکل گوی آتش زیر پا افتاد و غلتان شد تمام کوچههای من - منی که باشتین بودم - پر از فریادهای بیصدای سربداران شد فقط چلوارهای هفت متری داشت در بارش دکانداری که میدانست اینجا مرگ ارزان شد نبودی زندگی یک شب هُلم داد و زمینم زد تمام خاطرات زخمیام پخشِ خیابان شد افاقه کرد امّا قدرت اعجاز لبخندت مرضهای عجیب و لاعلاج خانه درمان شد سکانس آخر تنهاییام را عشق بازی کرد نگاهت نورپرداز و صدایت کارگردان شد زنی با دستهای سنگیاش در سقف میرقصید سکانس آخر تنهاییام آیینهبندان شد. #حسنا_محمدزاده @hosna_mohamadzade 307 views18:19