دِشتارے داشت و لوٹتیت کہ گِس بِکنت (یعنی خدانور نامزد داشت و ق | Hossein Ronaghi - حسین رونقی
دِشتارے داشت و لوٹتیت کہ گِس بِکنت (یعنی خدانور نامزد داشت و قرار بود عروسی بگیرن)
صنوبری که بههیچ قیمتی، تن به ذلت و تحقیر نمیدهد.
صنوبر خانم مادر خدانور میگفت: «شبا با یاد خدانور قلبم درد میگیره و اون موقع عکسشو میذارم رو قلبم تا آروم بگیرم.»
هر وقت اسم فرزندش رو به زبان میآورد، میشد درد عمیقش را دید، میگفت: «هر بار اسمش میاد یادش برام زنده میشه و انگار داغش همین الانه!»
کمتر اینطور دیده بودم کسی در فراق عزیزش بسوزه، زجر بکشه و آب بشه، اما مادر خدانور اینطور بود، اصلا نمیتونستم حرف بزنم، واژهای برای همدردی پیدا نمیکردم، سرم رو انداخته بودم پایین، صدای صنوبر خانم رو میشنیدم که به زبان بلوچی و با اشک میگفت: «تا حالا یکبار ندیدم خدانورم اخم کنه، یک بار ندیدم خشمگین باشه همیشه لبخند به لب و خندهرو بود، به همه کمک میکرد»
وقتی گفت: «هر چی میگردم هیچ بچهای مثل خدانور پیدا نمیکنم.»، دیگه هیچی نمیشنیدم، فقط خدانور رو جلو چشمم میدیدم که با لبخندی به لب، میرقصید.
صنوبر خانم با غمی که از چشمهایش با اشکهاش سرازیر میشد از تنها سرپرست خانواده بودن خدانور میگفت: «یتیم که شدن، فقط او کار میکرد و ۸ تا خواهراش رو با من بزرگ کرد، برای چندتاشون عروسی گرفت جهاز خرید، یکبار به خواهراش اخم نکرد، یک بار صداشو براشون بالا نبرد».
نمیتونستم به چشمهای صنوبر خانم نگاه کنم، شنیدن این واقعیتها خیلی سخت بود، با خودم میگفتم یعنی مادر و خواهرش چطور دارن این وضع را تحمل میکنند، که گفت: «دِشتارے داشت و لوٹتیت کہ گِس بِکنت» یعنی: «خدانور نامزد داشت و قرار بود عروسی بگیرن، «نامزدش هنوز منتظرشه، میگه کسی رو نمیخواد». سرم رو انداختم پایین و اشک ریختم.
«بهم گفتن بیا پول بدیم، بیا هر چی میخوای میدیم، ولی من گفتم من با خون بچهام معامله نمیکنم، اینای هم که بهعنوان قاتل معرفی کردید اینا قاتل نیستن اصل کاریها رو بگید» داشت اینا رو میگفت، نگاهی به وضعیت زندگیشون و اطرافم انداختم، فقیر بودند اما شریف، از آن دسته آدمهایی که بیش ازحد انتظار، عزت نفس دارند. آنها که بههیچ قیمتی، تن به ذلت و تحقیر نمیدهند.
وظیفه ماست که از تکتک دادخواهان، قربانیان، آسیبدیدگان و زندانیان گمنام حمایت کنیم تا بیش از این آسیب نبینند.