2021-10-26 13:03:52
#قسمت12
تا به حال شده از خدا بخوای مرگت و زودتر برسونه تا خلاص شی از هر چی درده کثافته تو دنیا؟
با خودت فکر کردی بی کس و تنها ترین آدم کره خاکی هستی؟ ارزو هات جلوی چشمات نابود شه ؟
... ! من دقیقا همین حال و دارم نفس کشیدن برام بی معنیه ؟خدایا این بود حمایتت از بنده حقیرت_ ..
صدای زنگ در بلند میشه.. شاهین بدون تلف کردن وقتی از روی تنم کنار میره و
نگاه درمانده ای به منی که به ظاهر با بیخیالی و بغض خیره اش هستم میندازه و رو به من میگه:
+ نکنه به یکی خبر دادی که بیاد تورو از دست یه گرگ نجات بده؟!
عصبی نفس های کشدار میکشید
... ... پوزخند عمیقی رو لبم شکل میگیره..
با نفرت روم و ازش میگیرم!
با شنیدن ادامه جملش خون تو رگام یخ میبنده.
+ کاری نکن به همه بگم خودت شروع کردی تو با لباس های ناجورت وسوسم کردی.
!! این دل شکسته من طاقت پودر شدن و نداره دیگه داره؟
با عصبانیت و بغض جوری که سعی دارم نگذارم اشک هام حال بدم رو رسوا کنن بریده بریده مینالم :
- به کسی چیزی نمیگم..
لباس هاشو از روی زمین برمیداره و از اتاق خارج میشه..
یه آدم چقدر میتونه عوضی باشه؟!
... تو یه آن کل وجودم میلرزه میچرخم وگریه های بلندم رو توی بالش خفه میکنم.
... ... ... هق میزنم هوا خیلی کمه!
بی حال از اشک هام که بند نیومدن خودم و روی تخت جابه جا میکنم و به سقف خیره میشم ...
... ... کمی بعد شاهین با خونسردی وارد اتاق میشه هیچـعکس العملی نشون نمیدم انگار
که هیچ چیزی تغییر نکرده ...
انگار متجاوز روح و بدنم وارد اتاق نشده.
575 viewsʷᶤᵈᴬ, 10:03