Get Mystery Box with random crypto!

#part51 #حسین بعدازاینکه هما خانم رفت همه یه نفس راحتی کشید | 💫[̲̲̅̅A̲̲̅̅n̲̲̅̅g̲̲̅̅e̲̲̅̅l̲̲̅̅s̲̲̅̅ ̲̲̅̅o̲̲̅̅f̲̲̅̅ ̲̲̅̅d̲̲̅̅e̲̲̅̅a̲̲̅̅t̲̲̅̅h̲̲̅̅]💫








#part51

#حسین

بعدازاینکه هما خانم رفت همه یه نفس راحتی کشیدیم منکه به کل اعصابم بدجور خراب بود بااون حرفایی که زد بدجور روح روانمو خط خطی کرد

ولی اصلا حرفاش برام مهم نبودن
الان تنها چیزی که باید به اون فکر میکردم پیدا کردن دخترعموی کوچولومه کی به حرفای اون زنه اهمیت میده
کی اهمیت میده که اون مادربزرگ نیکاس
وسرپرستیش دیگه به عهده اونه به درک همه بزار برن به درک الان تنها چیزی که برام مهمه پیدا کردن اون دخترِ که پیداش میکنم ،من پیدااااش میکنممم

باصدای پدرم دست ازافکارم برداشتم نگام که بهش افتاد کمی تعجب کردم پدر خیلی عصبی بود انگار باکسی که پشت خط داشت باهاش حرف میزد دعوا میکرد یعنی چی شده سعی کردم سردربیارم ولی بازم چیزی نفهمیدم
هیچی نفهمیدم

بازنگ گوشیم دست از سردراوردن ازمکالمه بابا برداشتم بادیدن شماره ناشناس زود جواب دادم حس کردم ممکنه چیزی راجب نیکا باشه

بااولین الو من صدای گریه نیکا توگوشی اکو شد منکه رفته بودم تو شوک نمیدونستم چکار باید کرد در تعجب بودم این وسط هم صدای دادوبیداد پدر رفته بود رومخم باصدای بلندی دادزدم که ساکت بشه وگوشی رو اسپیکر گذاشتم پدر باشنیدن گریه نیکا گوشیش رو فوری قطع کرد باچشمای ازحدقه زده بیرون اومد نزدیک من باقطع شدن صدای نیکا تماس هم قطع شد

خیلی اوضاع بد شده بودن نمیدونستم این وسط دایی رو هم باید چکار کرد
مطمئنم اینقدر احنق نیست دیگه که نفهمه چخبره اینجا مطمئنم همینکه برسه یقه منه بیچاره رو میگیره

ضعف کرده بودم شدید به سمت اشپزخونه حرکت کردم که زنگ خونه به صدا دراومد سمت ایفون حرکت کردم که بادیدن کسی که اون بیرونه اه ازنهادم برخواست