یکی دو مورد از افسانههای ملّتسازی سدهٔ اخیر ۱. فردوسی نه ای | Mohammad Imani محمّد ایمانی
یکی دو مورد از افسانههای ملّتسازی سدهٔ اخیر
۱. فردوسی نه ایرانی به معنای دولت-ملّتی که حدود ۹۰ سال پیش به نام ایران ایجاد شد بوده است نه ایرانی به معنای ممالک محروسهٔ «ایران» قاجار و نه ایرانی به معنایی که ایلخانان ترک زنده کردند و نه ایرانی به معنای ایرانشهر ساسانی.
۲. فردوسی اهل توس بوده است. توس بر اساس تغییر و تحولّات تاریخی، امروز در کشور کنونیای که از ۱۳۱۳ نام «رسمی» ایران پیدا کرده قرار دارد، ولی زمان زندگی فردوسی، توس بخشی از پادشاهی سامانی بود. سامانیان سلسلهای ماوراءالنهری بودند که مرکز و پایتخت آنها در «سمرقند» و «بخارا» بوده است. آیا امروز کسی ایمانوئل کانت را که در کونیگزبرگ به دنیا آمد و همانجا هم مُرد به این دلیل که امروز کونیگزبرگ در خاک روسیهٔ کنونی قرار دارد روس میداند؟ خیر. کونیگزبرگ در زمان کانت بخشی از امپراتوری پروس بود.
۳. زبان فارسی (دری)، ادامهٔ زبان پهلوی نیست. این اشتباه به این دلیل شایع شده که در قرن نوزدهم و بیستم تعدادی ایرانشناس/زبانشناس/باستانشناس عمدتاً آلمانی از تعبیر فارسی میانه و فارسی جدید سخن گفتند و این تصوّر اشتباه را بوجود آورند که گویی دومی ادامهٔ اولی است. زبان پهلوی که در غرب و مرکز امپراتوری ساسانی بدان سخن گفته میشده زبانی مستقل از زبان فارسی (دری) است. زادگاه و پرورشگاه زبان فارسی «ماوراءالنهر» است! کسانی با اشاره به واژگان مشابه و نزدیک پهلوی در زبان فارسی نتیجه میگیرند که فارسی ادامهٔ پهلوی است، در حالیکه واژگان مشابه و نزدیک سُغدی و بلخی در فارسی بسیار بیشتر از پهلوی است. خلاصه: پهلوی و فارسی «دو» زبان هستند. اولی در غرب امپراتوری ساسانی و دومی در ماوراءالنهر تکوین پیدا کرده است. زبان فارسی چگونه به نقاط مختلف ایران کنونی راه پیدا کرده است؟ از طریق حاکمان و سرداران تُرک که حدود هزار سال بر آسیا منجمله ایران کنونی حکومت کردهاند.
۴. در شاهنامه بارها نام ایران آمده است. صرفنظر از این پرسش مهم که «ایرانِ شاهنامه کجاست؟» باید دانست نام ایران یادآور خاطرهٔ امپراتوری بزرگ ساسانی بوده که نامش «ایرانشهر» بوده است. سامانیان نیز همچون ایلخانان برای ایجاد مشروعیت و عظمت برای خود یعنی با انگیزههای سیاسی درون مناسبات قدرت، به کاتبان درباری خود پول میدادند تا تاریخی بنویسند که نسب آنها را به پادشاهان بزرگ و قدرتمند قدیم که در افواه و اساطیر زنده مانده بودند برسانند و آنها را ادامهٔ آنها معرفی کنند. در مورد ایلخانان البته رساندن نسب به چنگیز هم بسیار مهم بوده است، اما مشخصاً در مورد شاهنامهٔ فردوسی همانطور که در مقدمهٔ آن نیز آمده میدانیم که ابومنصور عبدالرزاق سردار سامانی که حاکم توس شد به وزیرش دستور داد یک شاهنامه (تاریخ شاهان) بنویسد. این شاهنامه، شاهنامهٔ «ابومنصوری» نام دارد که به نثر است. از آنجا که سخن «منظوم» نوع ادبی فاخرتری محسوب میشده و بیشتر در زبان مردم جا میافتاده، به ابوالقاسم فردوسی پول میدهند که متن نثر شاهنامهٔ ابومنصوری را به «نظم» بکشد. در حقیقت فردوسی این اثر را که قبل از او موجود بوده و به عنوان «منبع» مقابلش قرار داشته، تنها به «نظم» کشیده است یعنی به شعر موزون درآورده است که طبیعتاً در جریان آن چیزهایی بدان اضافه و از آن کم شده است. اینطور نبوده است که یک فردی بنشیند و تصمیم بگیرد یا احساس وظیفه بکند که تاریخ و اساطیر یک منطقه را بسراید، بلکه به تعبیر نویسندهای آلمانی یک Auftrag یا سفارش کاری از «ابومنصور محمد بن عبدالرزاق» میگیرد تا اثری موجود را به نظم بکشد. در زبان فارسی در ایران معمولا چیزی دربارهٔ زمینهٔ پیدایش این اثر گفته نمیشود.
۵. شاهنامه (چه منثور چه منظوم) یک اثر ادبیِ حماسی است اما «حماسهٔ ملّی» نیست. مفهوم ملّت در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در امپراتوری عثمانی به عنوان معادلی برای واژهٔ فرنگی Nation به کار رفت و از آنجا وارد ایران کنونی شد. (ملّت پیش از آن به معنی پیروان یک دین بود.) واژهٔ ناسیون در قرن نوزدهم در اروپا بویژه فرانسه دلالت معنایی سیاسی جدیدی پیدا کرده بود که فهم ما هم امروز مطابق همین معنای جدید از این واژه است. شاهنامه به هیچ وجه نمیتواند حماسهٔ ملّی در این معنا باشد چون یک اثر ماقبلقرننوزدهمی نمیتواند حاوی عنصری قرن نوزدهمی باشد، حتی اگر فلان ایرانشناس قرن بیستمی اروپا با مفاهیم مدرن اروپایی آن را بفهمد، اما اگر بخواهیم بگوییم این اثر به لحاظ «قومی» به کجا تعلّق دارد یا به اصطلاح «حماسهٔ قومی» کجاست، پاسخ این پرسش را خود شاهنامه داده است: ماوراءالنهر. بعبارت دیگر شاهنامه (ابومنصوری و فردوسی) «حماسهٔ ماوراءالنهر»اند.