Get Mystery Box with random crypto!

این‌سو | InSoo

لوگوی کانال تلگرام insoo — این‌سو | InSoo ا
لوگوی کانال تلگرام insoo — این‌سو | InSoo
آدرس کانال: @insoo
دسته بندی ها: دستهبندی نشده
زبان: فارسی
مشترکین: 1.23K
توضیحات از کانال

خوانش گزیده غزلیاتِ دیوانِ شمسِ تبریزي؛
و مقالات شمس تبریزی.
• ارتباط: @KamalTayebi
.
.

Ratings & Reviews

4.67

3 reviews

Reviews can be left only by registered users. All reviews are moderated by admins.

5 stars

2

4 stars

1

3 stars

0

2 stars

0

1 stars

0


آخرین پیام ها 2

2022-01-22 06:29:01 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۷۹:

هر روزْ بامْداد، طَلَب کارِ ما تویی
ما خوابْناک و دولتِ بیدارِ ما تویی

هر روز زان بَرآریْ ما را زِ کسب و کار
زیرا دُکان و مَکْسَبه و کارِ ما تویی

دُکّان چرا رَویم؟ که کان و دُکانْ تویی
بازار چون رَویم؟ که بازارِ ما تویی

زان دِلْ‌خوشیم و شاد، که جانْ بَخشِ ما تویی
زان سَرخوشیم و مَست، که دَستارِ ما تویی

ما خُمْره کِی نَهیم پُر از سیم، چون بَخیل
ما خُمْره بِشْکَنیم، چو خَمّارِ ما تویی

طوطی غذا شُدیم، که تو کانِ شِکَّری
بُلبُل نَوا شُدیم، که گُلْ‌زارِ ما تویی

زان هَمچو گُلْشَنیم، که داری تو صد بهار
زان سینه روشَنیم، که دِلْ‌دارِ ما تویی

در بَحْرِ تو، زِ کَشتی بی‌دست و پاتَریم
آواز و رَقص و جُنبش و رفتارِ ما تویی

هر چاره گَر که هست، نه سرمایه دارِ توست؟
از جُمله چاره باشد، ناچارِ ما تویی

دل را هر آنچه بود از آن‌ها دِلَش گرفت
تا گفته‌یی به دل که گرفتارِ ما تویی

گَهْ گَهْ گُمان بَریم که این جُمله فِعْلِ ماست
این هم زِ توست، مایهٔ پِنْدارِ ما تویی

چیزی نمی‌کَشیم، که ما را تو می‌کَشی
چیزی نمی‌خَریم، خریدارِ ما تویی

از گفتْ توبه کردم، ای شَه گواه باش
بی گفت و ناله، عالِمِ اسرارِ ما تویی

ای شَمسِ حَقِّ مَفْخَرِ تبریز شَمسِ دین
خود آفتابِ گُنبَدِ دَوّارِ ما تویی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
865 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-21 06:29:03 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۶۵:

ای بُرده اختیارم، تو اختیارِ مایی
من شاخِ زَعفَرانم، تو لاله‌زارِ مایی

گفتم غَمَت مرا کُشت، گفتا چه زَهره دارد؟
غَم این قَدَر نداند، کآخِر تو یارِ مایی؟

من باغ و بوستانم، سوزیدهٔ خَزانَم
باغِ مرا بِخندان، کآخِر بهارِ مایی

گفتا تو چَنگِ مایی، وَنْدَر تَرَنگِ مایی
پس چیست زاریِ تو، چون در کنارِ مایی؟

گفتم زِ هر خیالی، دَردِ سَر است ما را
گفتا بِبُر سَرَش را، تو ذوالْفَقارِ مایی

سر را گرفته بودم، یعنی که در خُمارم
گفت اَرْچه در خُماری، نی در خُمارِ مایی؟

گفتم چو چَرخِ گَردان، وَاللّهْ که بی‌قَرارم
گفت اَرْچه بی‌قَراری، نی بی‌قَرارِ مایی

شِکَّرلَبَش بِگفتم، لب را گَزید، یعنی
آن راز را نَهان کُن، چون رازدارِ مایی

ای بُلبُلِ سَحَرگَهْ، ما را بِپُرس گَهْ گَه
آخِر تو هم غَریبی، هم از دیارِ مایی

تو مُرغِ آسْمانی، نی مُرغِ خاکْدانی
تو صیدِ آن جهانی، وَزْ مَرغْزارِ مایی

از خویش نیست گشته، وَزْ دوستْ هست گشته
تو نورِ کِردگاری، یا کِردگارِ مایی

از آب و گِل بِزادی، در آتشی فُتادی
سود و زیان یکی دان، چون در قِمارِ مایی

این جا دوی نگُنجَد، این ما و تو چه باشد؟
این هر دو را یکی دان، چون در شُمارِ مایی

خاموش کُن که دارد، هر نُکتهٔ تو جانی
مَسْپار جان به هر کَس، چون جانْ سِپارِ مایی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
871 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-20 06:29:01 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۴۷:

یا من عَجَب فُتادم، یا تو عَجَب فُتادی
چندین قَدَح بِخوردی، جامی به من ندادی

تو از شرابْ مَستی، من هم زِ بویْ مَستَم
بونیزنیست اندک، در بَزمِ کیْقُبادی

بسیار عاشقان را، کُشتی تو بی‌گُناهی
در رنج و غَم نکُشتی، کُشتی زِ ذوق و شادی

ای تو گُشادِ عالَم، ای تو مُرادِ آدم
خانه چرا گرفتی در کویِ بی‌مُرادی؟

زیرا چراغِ روشن، در ظُلْمَتِ شب آید
دَرمان به دَرد آید، این است اوسْتادی

بَستی زبان و گوشم، تا جُز غَمَت نَنوشَم
نی نُکتهٔ عَمیدی، نی گفتهٔ عِمادی

تبریز شَمسِ دین را، خِدمَت رَسان زِ مَستان
سَجده کُن و بِگویَش اَوْحَشْتَ یا فُؤادی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
796 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-19 06:29:02 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۳۴:

گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی
گفتی قَرار یابم، خودْ بی‌قَرار گشتی

خِضْرت چرا نخوانم؟ کابِ حَیات خوردی
پیشَت چرا نَمیرم؟ چون یارِ یار گشتی

گِردَت چرا نَگَردم؟ چون خانهٔ خدایی
پایَت چرا نَبوسَم؟ چون پایدار گشتی

جامَت چرا نَنوشَم؟ چون ساقیِ وجودی
نُقلَت چرا نَچینیم؟ چون قَندبار گشتی

فاروقْ چون نباشی؟ چون از فِراق رَستی
صِدّیق چون نباشی؟ چون یارِ غار گشتی

اکنون تو شهریاری، کو را غُلام گشتی
اکنون شِگَرف و زَفتی، کَزْ غَمْ نِزار گشتی

هم گُلْشَنَش بِدیدی، صد گونه گُل بِچیدی
هم سُنبُلَش بِسودی، هم لاله‌زار گشتی

ای چَشمَش، اَللَّهْ اللَّهْ خود خُفته می‌زدی رَهْ
اکنون نَعوذُبِاللَّهْ، چون پُرخُمار گشتی

آن گَه فقیر بودی، بسْ خِرقه‌ها رُبودی
پس وای بر فقیران، چون ذوالْفَقار گشتی

هین بیخِ مرگ بَرکَن، زیرا که نَفْخِ صوری
گَردن بِزَن خَزان را، چون نوبهار گشتی

از رَسْتخیز ایمِن، چون رَستْخیزِ نَقْدی
هم از حسابْ رَستی، چون بی‌شُمار گشتی

از نان شُدی تو فارغ، چون ماهیانِ دریا
وَزْ آبْ فارغی هم، چون سوسمار گشتی

ای جانِ چون فرشته، از نورِ حَق سِرِشته
هم زِ اخْتیار رَسته نَکْ اختیار گشتی

از کامِ نَفْسِ حسّی روزی دو سه بُریدی
هم دوست کامی اکنون، هم کامیار گشتی

غَم را شکار بودی، بی‌کِردگار بودی
چون گِردِ کار گشتی، باکِردگار گشتی

گَر خونِ خَلْق ریزی، وَرْ با فَلَک سِتیزی
عُذرت عِذار خواهد، چون گُلْ عِذار گشتی

نازت رَسَد، ازیرا زیبا و نازنینی
کِبْرَت رَسَد، هَمی زان چون از کِبار گشتی

باش از دُرِ مَعانی، در حَلقهٔ خَموشان
در گوش‌ها اگر چه چون گوشوار گشتی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
873 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-18 06:29:10 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۳۳:

ای آنْک امامِ عشقی، تکبیر کُن که مَستی
دو دست را بَراَفْشان، بیزار شو زِ هستی

موقوفِ وَقت بودی، تَعْجیل می‌نِمودی
وَقتِ نماز آمد، بَرجِه چرا نِشَستی؟

بر بویِ قبلهٔ حَق، صد قبله می‌تَراشی
بر بویِ عشقِ آن بُت، صد بُت هَمی‌پَرَستی

بالاتَرَک پَر ای جان، ای جانِ بنده فَرمان
که مَهْ بُوَد به بالا، سایه بُوَد به پَستی

هَمچونْ گدایِ هر دَر، بر هر دَری مَزَن سَر
حَلْقه‌یْ دَرِ فَلَک زَن، زیرا درازدستی

سَغْراقِ آسْمانَت، چون کرد آن‌چُنانَت
بیگانه شو زِ عالَم، کَزْ خویش هم بِرَستی

می‌گویَمَت که چونی؟ هرگز کسی بگوید
با جانِ بی‌چگونه چونی؟ چگونه اَسْتی؟

امشب خَراب و مَستی، فردا شود بِبینی
چه خیک‌ها دَریدی، چه شیشه‌ها شِکَستی

هر شیشه که شِکَستم، بر تو تَوَکُّلَسْتم
که صد هزار گونه، اِشْکَسته را تو بَستی

ای نَقْش‌بَندِ پنهان کَنْدَر دَرونهٔ جان
داری هزار صورت، جُز ماه و جُز مَهَسْتی

صد حَلْق را گُشودی، گَر حَلقه‌‌یی رُبودی
صد جان و دل بِدادی، گَر سینه‌‌یی بِخَستی

دیوانه گشته‌اَم من، هَرچهِ از جُنون بگویم
زودتَر بلی بلی گو، گَر مَحْرَمِ اَلَستی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
823 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-17 06:29:01 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۳۲:

چه باشد ای برادر یک شب اگر نَخُسپی؟
چون شمعِ زنده باشی، هَمچون شَرَر نَخُسپی

دَرهایِ آسْمان را، شب سَخت می‌گُشایَد
نیک اَخْتَریت باشد، گَر چون قَمَر نَخُسپی

گَر مَردِ آسْمانی، مُشتاقِ آن جهانی
زیرِ فَلَک نَمانی، جُز بر زَبَر نَخُسپی

چون لشکرِ حَبَشْ شب، بر روم حَمله آرَد
باید که هَمچو قیصر، در کَرّ و فَر نَخُسپی

عیسیِّ روزگاری، سَیّاح باش در شب
در آب و در گِل ای جان تا هَمچو خَر نَخُسپی

شب رو، که راه‌ها را در شب توان بُریدن
گَر شهر یار خواهی، اَنْدَر سَفَر نَخُسپی

در سایهٔ خدایی، خُسپَند نیک بَختان
زِنهار ای برادر جایِ دِگَر نَخُسپی

چون از پدر جُدا شُد یوسُف، نه مُبْتَلا شُد؟
تو یوسُفی، هَلا تا جُز با پدر نَخُسپی

زیرا برادرانَت دارند قَصدِ جانَت
هان تا میانِ ایشان، جُز با حَذَر نَخُسپی

تبریزِ شَمسِ دین را جُز رَه رُوی نیابد
گَر تو زِ رَه رُوانی، بر رَهْ گُذَر نَخُسپی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
804 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-16 06:29:03 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۱۲:

با من ای عشقْ اِمْتِحان‌ها می‌کُنی
واقِفی بر عَجزَم امّا می‌کُنی

تَرجُمان سِرِّ دشمن می‌شوی
ظِنِّ کَژْ را در دِلَش جا می‌کُنی

هم تو اَنْدَر بیشه آتش می‌زَنی
هم شِکایَت را تو پیدا می‌کُنی

تا گَمان آید که بر تو ظُلم رفت
چون ضَعیفانْ شور و شَکوی می‌کُنی

آفتابی، ظُلم بر تو کی کُند؟
هر چه می‌خواهی زِ بالا می‌کُنی

می‌کُنی ما را حَسودِ هَمدِگَر
جنگِ ما را خوش تماشا می‌کُنی

عارفان را نَقْدْ شَربَت می‌دَهی
زاهِدان را مَستِ فردا می‌کُنی

مُرغ مرگ اَنْدیش را غَم می‌دَهی
بُلبُلان را مَست و گویا می‌کُنی

زاغ را مُشتاقِ سَرگین می‌کُنی
طوطیِ خود را شِکَرخا می‌کُنی

آن یکی را می‌کَشی در کان و کوه
وین دِگَر را رو به دریا می‌کُنی

از رَهِ مِحْنَت به دولت می‌کَشی
یا جَزایِ زَلَّتِ ما می‌کُنی

اَنْدرین دریا همه سود است و داد
جُمله اِحْسان و مُواسا می‌کُنی

این سَرِ نُکته‌ست، پایانَش تو گوی
گر چه ما را بی‌سَر و پا می‌کُنی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
792 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-15 06:29:02 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۹۰۳:

باوَفا یارا جَفا آموختی
این جَفا را از کجا آموختی؟

کو وَفاهایِ لَطیفت، کَزْ نَخُست
در شکارِ جانِ ما آموختی؟

هر کجا زشتی، جَفاکاری رَسید
خوبی‌اَش دادی، وَفا آموختی

ای دل از عالَم چُنین بیگانگی
هم زِ یارِ آشنا آموختی

جانْت گَر خواهد صَنَم، گویی بلی
این بلی را زان بَلا آموختی

عشق را گفتم فروخوردی مرا
این مَگَر از اژدَها آموختی؟

آن عَصایِ موسی اَژْدَرها بِخورد
تو مَگَر هم زان عَصا آموختی؟

ای دل اَرْ از غَمْزه‌اَش خسته شُدی
از لَبَش آخِر دَوا آموختی

شُکر هِشْتیّ و شِکایَت می‌کُنی
از یکی باری خَطا آموختی

زان شِکَرخانه مگو اِلّا که شُکر
آن چُنان کَزْ اَنْبیا آموختی

این صَفا را از گِله تیره مَکُن
کین صَفا از مُصْطفی آموختی

هر چه خَلْق آموخْتَت، زان لب بِبَند
جُمله آن شو کَزْ خدا آموختی

عاشقا از شَمسِ تبریزی چو ابر
سوختی لیکِن ضیا آموختی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
797 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-14 06:29:02 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۸۹۹:

بارِ دیگر عَزمِ رفتن کرده‌یی
بارِ دیگر دلْ چو آهن کرده‌یی

نی، چراغِ عِشرتِ ما را مَکُش
در چراغِ ما تو روغَن کرده‌یی

اَللَّهْ اَللَّهْ کین جهان از رویِ خود
پُر گُل و نسرین و سوسَن کرده‌یی

اَللَّهْ اَللَّهْ تا نگوید دشمنی
دوستیّ و کارِ دشمن کرده‌یی

اَللَّهْ اَللَّهْ بندگان را جَمع دار
ای کِه عالَم را تو روشن کرده‌یی

بارِ دیگر تو به یک سو می‌نَهی
عشق بازی‌ها که با من کرده‌یی

اَللَّهْ اَللَّهْ کَزْ نِثارِ آستین
نَفْسِ بَد را پاک دامَن کرده‌یی

کانِ زَرکوبان صَلاحُ الدّین که تو
هَمچو مَهْ از سیمْ خَرمَن کرده‌یی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
734 views03:29
باز کردن / نظر دهید
2022-01-13 06:29:02 ‍ مولانا جلال‌الدین محمد بن محمد، غزلیات شمس تبریزی، غزل شماره‌ی ۲۸۹۸:

هر دَم ای دل سویِ جانان می‌رَوی
وَزْ نَظَرها سَختْ پنهان می‌رَوی

جامه‌ها را چاک کردی هَمچو ماه
در پِیِ خورشیدِ رَخشان می‌رَوی

ای نِشَسته با حَریفانْ بر زمین
وَزْ درونْ بر هفت کیوان می‌رَوی

پیشِ مهمانان به صورتْ حاضری
سویِ صورت گَر به مِهْمان می‌رَوی

چون قَلَم بر دستِ آن نَقّاشِ چُست
در میانِ نَقْشِ انسان می‌رَوی

هَمچو آبی می‌رَوی در زیرِ کاه
آبِ حیوانی، به بُستان می‌رَوی

در جهان غمگین نَمانْدی گَر تو را
چَشمْ دیدی چون خُرامان می‌رَوی

ای دَریغا، خَلْق دیدی مَر تو را
چون نَهان از جُمله خَلْقان می‌رَوی

حالِ ما بِنْگَر، بِبَر پیغامِ ما
چون به پیشِ تَختِ سُلطان می‌رَوی
t.me/InSoo

گزیده‌ی غزلیاتِ شمسِ تبریزي با دکلمه‌ی عبدالکریم سروش.
هر روز، ساعتِ هفتِ صبح در «این‌سو».
789 views03:29
باز کردن / نظر دهید