این روزها... مسافر شهرهای خیال شده ام کوله ام بردوشم، سخت سن | شــــعر و ادب فارســـــی
این روزها... مسافر شهرهای خیال شده ام کوله ام بردوشم، سخت سنگین است... حجم کوله سخت غمگین است... کوله ام پر است از تنهایی... و چند دانه بغض نشکسته... از کوله ام اشک میچکد... اگر کسی خواست مرا بیابد رد اشک هایم را در جاده های غم بگیرد و بیاید من ته جاده زیر درخت سکوت لب رود دلتنگی ها نشسته ام... و تنهایی هایم را در رود غرق میکنم...