2023-05-11 21:58:47
روزى زنبور و مار با هم بحثشون شد.
مار ميگفت: ادما از ترسِ ظاهر کیریه من ميميرند؛ نه بخاطر نيش زدنم!
اما زنبور میگف اصلا راه نداره جون داداش.
مار هم برای اثبات حرفش، به چوپانى که زير درختى خوابيده بود؛ نزديک شد و رو به زنبور گفت:
من چوپان رو نيش مى زنم ومخفى ميشم؛ تو بالاى سرش سر و صدا و خودنمايى کن!
مار چوپان را نيش زد و زنبور شروع كرد به کص چرخ بالاى سر چوپان.
چوپان از خواب پريد و گفت: اى زنبور کصکش! و شروع به ساک و میک زدن جاى نيش و تخليه زهر کرد.
مقدارى دارو بر روى زخمش گذاشت و بعد از چند روز خوب شد.
سپس دوباره مشغول استراحت شد که مار و زنبور خارکصده نقشه ای کشيدند:
اينبار زنبور نيش زد و مار خودنمايى کرد!
چوپان از خواب پريد
و همين که مار را ديد، تخماش به زیر گلوش چسبید و پا به فرار گذاشت!
او بخاطر خایه کردن از مار، ديگر زهر را تخليه نكرد و هیچ گهی برای خنثی کردن زهر نخورد...
چند روز بعد، چوپان به خاطر ترس از مار و کصخلیت بیش از حد به گا پیوست!
خيلى از بيمارى ها و مشكلات هم همين جورين و ادما فقط بخاطر ترس از بگایی، نابود ميشوند. پس همه چى بر مى گرده به برداشت ما از زندگى و شرايطى كه توشيم و اینکه چه گهی میخوریم. واسه همين بهتره ديدمون مون و به همه چى خوب كنيم و دنیا بتخممون باشه.
@Javaneiran
2.4K views18:58