باید از خاطرات ترسید
مبادا باورِ زندگی را فلج کنند..
که وقتی
خاطرات بیحیا شوند
دلتنگی، بزرگتر از رسالتِ گریه میشود..
دیگر فرقی نمیکند که
به شکِ دیوار تکیه دهی.. یا
پُشتِ آبروی خیابان پناه بگیری...
این خاطرات
تمام نمیشوند که دوباره شروع نشوند..
مادامی که هرکس
درونِ خودش
خیابانی برای قدم زدن داشته باشد،
بیاختیار در آن زمینگیر میشود....
حمیدرضا هندی
شبتون ماه......