Get Mystery Box with random crypto!

پدیدارشناسی روح هگل و سهم خوانش الکساندر کوژو تحلیل روش شن | کژ نگریستن

پدیدارشناسی روح هگل و سهم خوانش الکساندر کوژو


تحلیل روش شناختی و نتایج آن (به ویژه فروکاست واقعیت به واقعیت انسان و هم ارز ساختن دیالکتیک با این دو شکل منفیت انسان در مقام کشاکش و کار) مبتنی است بر تفسیر هستی شناختی ازکوژو از پدیدارشناسی. در یادداشت شماره ۱۵ از همان مجموعه ی درسگفتارها، کوژو خطای اصلی هگل را برداشت او از فلسفه خود به منزله ی نوعی هستی‌شناسی تک پایه انگار می داند، او مصرانه کل فلسفه هگل را هستی‌شناسی دوگانه انگار برمی‌شمارد.کوژو ساخت چنین هستی شناسی را رسالت اصلی فلسفه ی قرن بیستم معرفی می کند و تجدید حیات آن را در هستی و زمان هایدگر بسیار ارج می نهد. در نظر کوژو هستی‌شناسی دوگانه انگار فلسفه هگل نتیجه ی وجود دو ابژه ی قیاس ناپذیر در آن است، طبیعت و تاریخ. طبیعت و تاریخ به عنوان دو حوزه متفاوت هر یک تابع دو اصل متفاوت اند: طبیعت تابع اصل اینهمانی است و تاریخ تابع اصل منفیت. بر این اساس، طبیعت و تاملات فلسفی درباره آن (برخلاف تاریخ و تاملات فلسفی درباره آن) دیالکتیکی نیستند. زیرا هیچ منفیت و منبعی برای تغییر، آفرینش و بالندگی در آن دخیل نیست. به راحتی می توان دریافت که این خوانش دوگانه انگار از فلسفه هگل با برداشت منفیت گرایانه از دیالکتیک هگل در ارتباط متقابل است. ولی می‌توان گفت دیالکتیک هگلی تماماً در یک مقوله ی بنیادی منفرد خلاصه می‌شود و آن رفع دیالکتیکی است.«در واقع دیالکتیک و متعاقبا تمامیت بنا به تعریف تنها آنجا که منفیت در کار است، وجود دارند».
برداشت منفیت گرایانه از دیالکتیک کوژو را به خوانشی انسان شناختی از پدیدارشناسی میکشاند. اولاً دیالکتیک فقط تا آنجا ممکن است که نفی و یا هر شکل دیگری از منفیت وجود داشته باشد و ثانیاً در جهان فقط یک موجود هست که می تواند خود و حاضران پیرامون را نفی (رفع) کند؛ در نتیجه، این انسان است که اصل اساسی دیالکتیکی را در حیطه هستی دیالکتیکی (تاریخ) تشکیل می دهد. پدیدارشناسی روح در مقام توصیف دیالکتیک واقعی تاریخ، تظاهرات مختلف این یگانه اصل دیالکتیک تاریخی، یعنی انسان را به دقت ترسیم می‌کند. از نظر کوژو، انسان «... نیستی ای است که در هستی می هیچد؛ به مدد همان هستی ای که به دست انسان نفی می شود»
..ادامه دارد.


@Kajhnegaristan