Get Mystery Box with random crypto!

#داستان_کوتاه #مردن_تدریجی پارت ششم پارت آخر یادداشت های یک دی | .

#داستان_کوتاه #مردن_تدریجی
پارت ششم
پارت آخر
یادداشت های یک دیوانه:
می‌دانید! زندگی خیلی عجیب است. خصوصا پایان و نهایتش. همان شاهنامه معروف است. می‌گوید آخرش خوش است ولی خوشی را نفهمیده‌اند. شاید مرگ همان خوشی حقیقی باشد. اره، مرگ قشنگ است. می‌گویند سیاه است؛ می‌گویند ترسناک است؛ ولی سفیدیِ واقعیِ آن را ندیده‌اند. آنچنان سفیدی‌ای که سیاهی دنیای کثیف را از بین می‌برد. مرگ همان منجی ناشناس دنیای زندگان است. بندها را می‌شکافد، حصار محدود کننده دل را می‌شکند و در لحظه‌ای همه چیز را تمام می‌کند. شاید بتوان او را بزرگ‌ترین نعمت خداوند برای بشریت نام گذاری کرد. ولی از آن فرار می‌کنند. آنان از او می‌ترسند. از اینکه از زندان دنیا خارج شوند واهمه دارند. ترسشان هم البته برای این است که مرگ را درست نفهمیده‌اند. آنان نفهمیده‌اند که در هر حال آخر شاهنامه یا گدانامه‌شان مرگ است. اخر همه کس و همه چیز. زندگی فقط یک انتظار پوچ و بیهوده برای در آغوش گرفتن این رهایی بخش است. آیا زندگی مفهوم دیگری دارد؟ شاید بگویید: آره، زندگی یعنی بودن با دیگران و در کنار دیگران.
کدام دیگران؟ افرادی که در اوج احترام به تو نهایتا تا چهل روز رنگ یپراهنشان عوض می‌شود؟ یا کسانی که هر زمان تو را ببینند ناگهان صحبتشان تبدیل به دسته‌ای از اراجیف در مورد آب و هوا و غذا می‌شود؟ البته شاید انسان بتواند دوست خیالی کسی باشد. می‌پرسید چرا دوست خیالی؟ چون فقط دوست خیالی است که فرد در همهم جا بودنش را می‌بیند حتی اگر دیگران متوجه بودن او نشوند. ولی مگر چقد می‌شود یک دوست خیالی را با خود داشت‌؟ دوستان خیالی هم باید آماده محو شدن باشند.
برگردم به سوالم. زندگی مفهوم دیگری ندارد. واضح است که حتی فقط هم بخش آخر شاهنامه خوش نیست. هر جا که مرگ به میان آمده همان جا نقطه عطف سفید رنگ و حماسی شاهنامه است.
(روز اول از یک ماه دنیایی؛ ساعت همراهان همیشگی نیستی 11:11)